پرسشهايي که زندگيتان را دگرگون ميکنند
تاریخ انتشار: 95/05/14 16:20
چطور/ اگر در زندگي سؤالات درستي از خودمان نپرسيم، به احتمال زياد نتيجه اين ميشود که زندگي بر وفق مرادمان نخواهد شد. ولي مواجهه با برخي سؤالات نيز دشوار است، چون معمولا يا ميترسيم پاسخي را که ميخواهيم، دريافت نکنيم يا اينکه واقعا نميخواهيم جواب را بدانيم.
همانقدر که چيزهاي خوب در زندگي آسان به دست نميآيند، فرارکردن از سؤالات دشوار هم راه مطمئني براي داشتن يک زندگي متوسط و به دور از هيجان است. در اين مقاله با پرسشهايي آشنا ميشويد که زندگيتان را دگرگون ميکنند.
به اعتقاد من اين موضوع را سقراط به بهترين شکل ممکن بيان ميکند: زندگي نيازموده، ارزش زيستن ندارد.
اين سخن سقراط، در دنياي کسبوکار نيز نِمود دارد. مثلا زماني که اريک اشميت (Eric Schmidt) مديرعامل گوگل بود، اين جملهي معروف را گفت: «ما اين شرکت را براساس سؤالات اداره ميکنيم و به پيش ميبريم، نه بر اساس جوابها».
چرخ زندگي هم مانند کسبوکار براساس سؤالات ميچرخد، نه جوابها. پس در ادامه، تعدادي از سؤالات دشواري که ما ميبايست مرتبا از خودمان بپرسيم را مرور خواهيم کرد.
۱. چقدر تصورم از خودم با برداشت ديگران از من متفاوت است؟

۱. چقدر تصورم از خودم با برداشت ديگران از من متفاوت است؟

تا بهحال صداي ضبط شدهي خودتان را شنيدهايد تا بعد به خودتان بگوييد «صداي من واقعاً اين شکلي است؟» از آنجا که آواي صداي ما از داخل جمجمه به گوشمان ميرسد، هيچگاه، صداي خود را آنگونه که ديگران ميشنوند، نميشنويم. اين استدلال در مورد اغلب رفتارهايمان نيز صدق ميکند. ما رفتار خودمان را بر اين اساس که فکر کردهايم، چگونه با موقعيتي کنار بياييم، تفسير ميکنيم. درحالي که ديگران فقط واقعيت رفتار ما را ميبينند. ارزيابيِ ۳۶۰ درجه، راه بسيار خوبي براي کسب اين افق ديد است. اين ارزيابي، بازخوردي سودمند، سازنده و دقيق را به دست ميدهد که مختص فرد خاصي هم نيست. حال اگر ارزيابي ۳۶۰ را در پيش گرفتيد و از ديگران خواستيد که به شما بازخورد دهند، مطمئن شويد که بازخورد خاصي را از آنها ميخواهيد و از سؤالات کلي و عمومي نيز پرهيز کنيد. براي مثال شما به سؤال «وقتي در جلسهاي کسي با من مخالفت کند، چگونه خودم را کنترل ميکنم؟» پاسخ صادقانهتر و درستتري ميدهيد، تا به اين سؤال «آيا من رئيس خوبي هستم؟». مراقب باشيد که نشان دهيد حاضر به شنيدن بازخورد و پذيراي آن هستيد. اگر زماني که کسي نظر خود را بيان ميکند، نسبت به بازخوردي که به شما ميدهد، از خود، بيخود شويد و کنترلتان را از دست بدهيد يا حالت دفاعي به خود بگيريد، آنها ديگر صحبتشان را ادامه نخواهند داد.
۲. امروز بر چه کسي يا چه چيزي تأثير مثبت گذاشتهام؟
به عبارت ديگر ميتوان گفت «هر چيزي را بهتر از آن شکلي که تحويل ميگيريد، تحويل دهيد». يعني وقتي از کسي يا چيزي جدا ميشويد، اثر مثبتي بر آن داشته باشيد. بهپايان رساندن هر روز با اين پرسش، يک راه عالي براي حفظ تمرکز و پافشاري بر اموري است که واقعا مهم هستند.
۳. آيا به ارزشهايم وفادار بودهام؟
آيا تا بهحال، به دليل نبود يا کمبود چيزي در زندگيتان، احساس آزردگي خاطر کردهايد و به خاطر غُر بزنيد؟ اين احساس اغلب زماني به سراغمان ميآيد که رفتارمان اندکي ارزشهايمان را نقض کند. اگر گذراندن اوقاتي باکيفيت در کنار خانواده، از ارزشهاي اصولي و اوليهي ما باشد، ولي تا ديروقت سرِکار بمانيم، يک ناسازگاري رخ ميدهد. پس اگر ميخواهيد صداي ضعيفي که آزارتان ميدهد را از خود دور کنيد، بايد براي از بين بردنِ آن صدا، کاري کنيد.
۴. اگر به همهي اهدافم رسيده بودم چه احساسي داشتم؟ چطور ميتوانم اين احساس را در راه رسيدن به آن اهداف داشته باشم؟
يکي از پيشنيازهاي اساسي براي رسيدن به موفقيت، داشتن توانايي براي بهتعويق انداختنِ لذت و خشنودي در مسير پيگيري اهداف است. اما اين بهتعويق انداختن، به اين معني نيست که تا به خط پايان نرسيدهايم، احساس بيچارگي و بدبختي کنيم. پس اگر در راه رسيدن به اهداف، اندکي از موفقيتهاي کسب شده، احساس غرور و لذت به خود راه دهيم، هم انجام کارها برايمان لذت خواهد داشت و هم دستآوردهاي بيشتري بهدست خواهيم آورد. فقط بايد توجه داشت که هنگام طي مسير، در اين احساس غرق نشويم.
۵. براي يادگيري کدام موضوعات به اندازهي کافي وقت نگذاشتهام؟

اگر به اطرافمان نگاهي بيندازيم، ميبينيم در دنياي بزرگي هستيم که همواره، بزرگتر هم ميشود. دانشمندان معتقدند، قبلا براي اينکه تماميِ دانش موجود در جهان دوبرابر شود، به ۱۵۰۰ سال زمان نياز بود. در حالي که اين فرآيند، هم اکنون فقط يک يا دو سال طول ميکشد. پس جا نمانيد!
۶. در کدام بخشهاي زندگيام درجا زدهام؟
وقتي در مرحلهاي از زندگيتان، ثابت ميمانيد يا درجا ميزنيد، يعني پذيرفتهايد که قابليت انجام کارهاي کمتري را داشته باشيد و به حداقلي که بهدست ميآوريد، قانع ميشويد. گاهياوقات، ما خودمان را در مشاغلي درگير و حبس ميکنيم که بنبستهايي بدون راه فرار هستند. گاهي هم، خودمان را در روابط ناسالمي به دام مياندازيم. اگر از خودتان نپرسيد که کجا و چرا درجا زدهايد، بسيار مشکل خواهد بود که بخواهيد اين روند را متوقف کنيد.
۷. در ۵ سال آينده دوست دارم زندگيام چگونه باشد؟
بهقول لوئيس کارول (Lewis Carroll) «اگر نميدانيد به کجا ميرويد، هيچراهي شما را به مقصد نميرساند.» اين يعني، يکبار در ذهنتان مقصدتان را مشخص کنيد، تا بتوانيد براي مسيرتان برنامهريزي کنيد. ۵سال، بازهي زماني بسيار مناسبي است؛ نه آنقدر دور از دسترس است که نتوانيد خودتان را در آن تصور کنيد، نه آنقدر نزديک است که نتوانيد براي آن کاري کنيد.
۸. اگر از چيزي نميترسيدم چه کار ميکردم؟
از نقطهنظرِ بقا، ترس، هدف خودش را دارد. اين هدف، همان چيزي است که باعث ميشود ما دستمان را توي چرخگوشت نکنيم و ما را از ميليونها کار ديگري که به ما آسيب ميرسانند يا بهکشتن دهند، باز ميدارد. با اين حال ترس، گرايش به دوريگُزيدن و اجتناب دارد. يعني به جاي اينکه شما را در امان نگه دارد، شما را از پيشرفت در زندگي و رسيدن به رؤياهايتان باز ميدارد.
۹. چه کسي شايستگي و خصوصياتي را دارد که براي پيشرفت از او الهام بگيرم؟

زماني که ديگران ويژگيهايي دارند که شما آنها را تحسين ميکنيد، تمريني عالي اين است که دربارهي اين ويژگيها تأمل کرده و در مورد راههايي که ميتوانيد آنها را در کارنامهي خود جاي دهيد، فکر کنيد و اين ويژگيها را نيز، به داشتههايتان اضافه کنيد.
۱۰. داريم کدام مشکل را حل ميکنيم؟
آيا تا بهحال در جلسهاي بودهايد و ناگهان متوجه شويد که هيچيک از صحبتها نقطهي مشترکي ندارند و هر فردي حرف خودش را ميزند؟ نه به اين دليل که افراد ميخواهند يکديگر را قانع و متقاعد کنند يا در بحث پيروز شوند، بلکه به خاطر اينکه آنها استنباط و برداشت متفاوتي از هدف گفتوگو و جلسه دارند. وقتي که جلسه داريد، نوشتنِ موضوع بحث بر روي تابلوي وايتبرد، ميتواند مفيد باشد چون اين کار باعث ميشود همه بدانند که چرا در جلسه حضور دارند.
۱۱. چه چيزي مانع از انجام کارهايي ميشود که بايد انجام دهم؟

اينکه شانههايتان را بالا بيندازيد و بگوييد: «من نميدانم چکار بايد کرد؟» ساده است، اما اين فقط يک بهانه است. بيشتر وقتها ما دقيقا ميدانيم که چکار بايد بکنيم، فقط مشتاق و مايل نيستيم که موانع را از سر راه برداريم و کنار بزنيم.
۱۲. مشاور يا مربي من ميشوي؟

هر کسي دوست دارد که مورد توجه قرار بگيرد، از سوي ديگر به اشتراکگذاري دانستهها و سهيمکردن ديگران در اطلاعات خود، احساس خوبي دارد. به اين دليل ميتوان گفت که افراد کمي جواب رَد به اين سؤال ميدهند، به هر حال در پرسيدن اين سؤال بايد کمي دقت به خرج داد.
۱۳. مهمترين درسي که تاکنون در زندگي گرفتهام چه بوده است؟ آيا به آن عمل ميکنم؟
گاهي زندگي براي ما لالايي ميخواند تا به خواب رويم و احساس کنيم که از خودمان راضي هستيم. از اينرو مجبور خواهيم شد که در کلاس زندگي، درسهاي مهمي را دوبار ياد بگيريم. مشکل اينجاست که بيدارشدن از اين خواب براي بارِ دوم، به همان اندازه دردناک است.
جمعبندي
پرسيدن سؤالات سخت ممکن است بسيار ناراحتکننده باشد ولي در عينحال، بايد توجه داشت که با راحتطلبي هم نه چيزي ياد ميگيريم و نه پيشرفت ميکنيم.
به نظر شما هرکسي چه سؤالات ديگري را بايد از خودش بپرسد؟ لطفا نظرات خود را در قسمت نظرات با ما در میان بگذارید