: ٤ قاب از زندگي زناني که محکوم به "ابد و يک روز" حبساند
تاریخ انتشار: 95/06/07 19:13
شرق/ تصوير اول: خانهشان تا همين ارديبهشتماه حوالي ميدان راهآهن بود؛ يکي از کوچههاي خيابان مختاري که نامش طاووس بود. خودش و دو پسرش هرمز و شهريار که سه و پنجساله بودند در انتهاي بنبست طاووس، در يکي از اتاقهاي خانهاي زندگي ميکردند که متعلق به مشتيمنيژه بود. مشتيمنيژه هشت اتاق خانهاش را اجاره ميداد. محبوبه هم در ازاي ٥٠٠ هزار تومان پول پيش و ماهانه ٨٥ هزار تومان، در اتاق ١٢متري خانه مشتيمنيژه زندگي ميکرد. شوهر و مادرش به جرم حمل مواد مخدر در زندان هستند، قرار است حکم اعدام همسرش تا يک ماه ديگر اجرا شود و مادرش هم سومين سال از ١٥ سال حبسش را ميگذراند ادامه دارد ...
شرق/ تصوير اول: خانهشان تا همين ارديبهشتماه حوالي ميدان راهآهن بود؛ يکي از کوچههاي خيابان مختاري که نامش طاووس بود. خودش و دو پسرش هرمز و شهريار که سه و پنجساله بودند در انتهاي بنبست طاووس، در يکي از اتاقهاي خانهاي زندگي ميکردند که متعلق به مشتيمنيژه بود. مشتيمنيژه هشت اتاق خانهاش را اجاره ميداد. محبوبه هم در ازاي ٥٠٠ هزار تومان پول پيش و ماهانه ٨٥ هزار تومان، در اتاق ١٢متري خانه مشتيمنيژه زندگي ميکرد. شوهر و مادرش به جرم حمل مواد مخدر در زندان هستند، قرار است حکم اعدام همسرش تا يک ماه ديگر اجرا شود و مادرش هم سومين سال از ١٥ سال حبسش را ميگذراند.
محبوبه در حوالي ارديبهشتماه آرام و موقر ما را به خانه کوچکش دعوت کرد. يک فرش دستباف مندرس، يک تلويزيون ٢٤اينچ قديمي، يک کاناپه قرمزرنگي که فنرهايش بيرون زده بود، يک گاز روميزي چهارشعله، چهار تشک و يک کمدي که خرتوپرتهايش را در آن ريخته بود و ٢٤هزارو ٥٠٠ تومان همه دارايياش تا پايان ماه بود. هرمز و شهريار وسط حياط خانه مشتيمنيژه دنبال خروس همسايه کرده بودند بيخيال از اتفاقهاي دوروبر کودکي سختشان را ميگذراندند. محبوبه هم در وسط اتاقشان از ميان کپههاي گوني که از توليدي کفش برايش آمده بود، کفشهاي قرمز و بنفش و مشکي را درميآورد و روي نوک تيزشان يک دايره پرِ رنگي با چسب ميچسباند.
داخل اتاق بوي چرم مصنوعي و چسب با بوي سيبزميني تهگرفته مخلوط بود، محبوبه اما باجديت، انگارنهانگار که ناهار امروزشان روي گاز تهگرفته، روي کفشها آن حجمهاي بيمصرف پري را ميچسباند. روي کفش مشکي را پر قرمز، روي بنفش، زرد، روي قرمز، مشکي، روي آبي، نارنجي و بعد آنها را کنار ديوار کپه ميکرد و ميچيد تا انتها... .
سرش را برگرداند و گفت: «توي اين گونيها ٧٠٠ جفت کفشه، براي هر جفت کفش ٥٠٠ تومان ميگيرم، هر سه روز يکبار ميان و کفشها رو تحويل ميگيرن، بهم ٣٥هزار تومن ميدن. حالا با اين هتل سر کوچه هم حرف زدم، بذارن برم توالتها رو بشورم، البته صاحابش خير نبينه، خيلي دندونگرده، ميگه براي شستن توالتهاي هتل هفتهاي٣٠ تومن ميده...».
محبوبه گير است، توانايي مالياش هم اجازه نميدهد بيش از اين تحمل کند... از انجمنهاي حمايتي ماهانه حدود صد هزار تومان ميگيرد که رويهمرفته خرج اجاره خانه و پول آبوبرق ميشود. خودش همانطور که گوشه اتاق کز کرده، سيگاري ميگيراند و ميگويد: «هرمز را کسي ميخواد، ميخوان ببرنش اصفهان، انگاري که بچه ندارن و ميگن که يه پولي هم ميدن بهم. حداقلش اينه که خوشبخت ميشه؟ نيست؟».
آن روزها که به خانه محبوبه سر زده بوديم، زمزمههاي حذف اعدام محکومان مواد مخدر به ميان آمده بود؛ ماجرايي که حالا ديگر تمامشده به نظر ميرسد. محبوبه صبح زود تماس گرفته ميگويد حالا دو هفته از اعدام شوهرش ميگذرد و مشتيخانم هم جوابش کرده... از او ميپرسم هرمز را چه کردي؟ ... بعد از کمي مکث ميگويد: «فروختم. جفتشون رو دادم رفتن اصفهان. سه ميليون تومن. بچههامرو فروختم واسه سه ميليون. اما حالا فکر ميکردم من پول براي آنها ميخواستم واسه خاطر اونا، بدون اونا پول به چه دردم ميخورد آخه؟ دستم بشکنه...».
تصوير دوم
روي صندليهاي اتاق مددکار همه بهرديف نشستهاند. مددکاري اتاق کوچکي در انتهاي طبقه همکف است، در ساختمان نوساز انجمن حمايت از زندانيان، زنها هر کدام کودکي در آغوش روي صندليهاي سياه نشستهاند و چهار زن هم داخل مددکاري هستند. يکي از زنها روبهرويم ميايستد و ميگويد: «تو کارت هديهاترو گرفتي؟ نميدوني چقدر توشه؟» بدون آنکه سرم را بلند کنم، ميگويم: «نه هنوز... منتظرم بگيرمش...».
حالا کنارمان مينشيند و با مجله داخلي انجمن حمايت از زندانيان، خودش را باد ميزند... بدون آنکه کسي از او سؤال بپرسد، شروع ميکند به حرفزدن... اسمش تهمينه است. ٣٤ساله و متأهل، داراي دو فرزند. براي پيداکردن راهحلي براي تمديد مرخصي زندانش آمده... سرم را بلند ميکنم و به جثه نحيفش نگاه ميکنم که ميگويد: «من و شوهرم هر دومون توي زندانيم... اون رجاييشهره، منم که قرچک بودم. الان بهش اعدام دادن، منم که ١٣ سال حبس دارم...». نفسي تازه ميکند و دوباره بدون آنکه کسي از او سؤال کند، ميگويد: «خب، ما رفته بوديم مهموني... به امامحسين رفته بوديم مهموني. خونه رفيقاي شوهرم تو نازيآباد. اصلا نميدونستيم آشپزخونه دارن... نميدونستيم شيشه درست ميکنن. خلاصه رفتيم خونشون مهموني، ديديم يک گوشه خونه آشپزخونه زدن... من به اين قادر بدبخت هي گفتم پاشو بريم که شر نشه... اما گفت زشته! تدارک شام ديدن... سر سفره شام ريختن همهمونرو بردن... اون صاحبخونه وامونده، همون رفيق شوهرم هم گفت با ما شريکه و شيشه مال ماست! شوهرم ١٥ سال حبس گرفت منم ١٣ سال... اون موقع پسرم سهسالش بوده و دخترم ششماهه بود. الان پسرم کلاس اوليه و دخترم چهارساله...» يکي از زنها همانطور که چادرش را روي سرش جابهجا ميکند، ميگويد: «تو که گفتي اعداميه شوهرت؟»
تهمينه ميگويد: «شوهرم از وقتي رفته زندان اعصابش ضعيف شده، اونجا توي زندون توي درگيري گروهي زدن شاهرگ يکيرو پاره کردن... حالا قراره اعدامش کنن. خونواده مقتول رضايت نميدن. حالا من ميخوام اينجا يه وامي بگيرم، بعد هم ببينم ميتونن صحبت کنن يه ماه بيشتر بمونم بيرون؟ الان يکماهه اومدم... بچههام نميشناسن منو... به امامحسين رفته بوديم مهموني... حالا همه زندان ميگن ميخوان شوهرت رو بکشن بالا و بيوه شي...». با کمي ترديد ميگويم: «اگر کشيدن چي؟» رنگ صورت برميگردد و ميگويد: «واي خدا نکنه... نميشه ايشالا...».
تصوير سوم
صداي زن پشت تلفن قطع و وصل ميشود... از حکم ١٣سالهاش پنج سال مانده... نامش مفيده است و ٥٨ساله... از ميان جملههاي بريدهبريدهاش ميشود فهميد که توانسته مرخصي سهروزهاي داشته باشد تا براي عروسي دخترش آماده شود. دختر ١٧سالهاي که قرار است دو شب ديگر عروسي کند و حالا آنها ميخواهند در اين دو روز باقيمانده، يخچال و گاز و لباسشويي دختر را فراهم کنند. مفيده به اتهام نگهداري و حمل مواد مخدر به ١٣ سال حبس تعزيري محکوم شده... از او ميپرسم، شغل دامادش چيست؟ مفيده ميگويد دامادش پيکموتوري است و قرار است عروس و داماد بعد از جشن به خانه پدر داماد در خيابان خراسان بروند. مفيده ميگويد براي تهيه اين سه قلم باقيمانده حداقل دو ميليون تومان نياز دارد... .
يک ساعت بعد با مفيده در ميدان اعدام قرار داريم، قرار است به کمک مددکار اين سه قلم جنس تأمين شود... همانطور که مشغول خوشوبشيم، دخترکي نحيف و رنجور و خمار به جمعمان اضافه ميشود... مفيده ميگويد: «دخترمه، سوسن... فردا عروسيشه...».
سوسن ١٧ساله، شبيه به هيچکدام از عروسهاي روي زمين نيست. مانتوي مشکي خاکگرفتهاي به تن دارد و شال قرمزش دور گردن لاغر و سبزهاش را گرفته... موهايش آنقدر چرب است که به کف سرش چسبيده باشد... روي ناخنهايش اثر لاک قرمزي ديده ميشود که بيشترش را با دندان جويده. يک جفت صندل تابستاني قهوهاي به پا دارد و پاهايش کبره بسته... هر از چند گاهي با استرس تمام ناخنهايش را ميجود... دست به کمر جلوي من ايستاده و بريدهبريده سلام و احوالپرسي ميکند... ميگويم سوسن تو معتادي؟ انگار که جا خورده باشد ميگويد: نه خانم! من تشنج ميکنم، واسه همينه يهکم بيحالم... حالا شوهرم هم مياد ميگه بهتون. اسمش مسعوده... خيلي پسر آقاييه، دمش گرم... .
مسعود، سوار بر موتور هنداي قديمي، با کلاه ساحلي سفيدي در پيادهرو ايستاده... با اشاره سوسن به ما نزديک ميشود قدبلند و چهارشانه است، ابروهايش را مرتب کرده و يک خالکوبي عقرب روي بازوي سمت راستش دارد. چشمهايش بيحسوحال است، اما اوضاع بهتري از سوسن دارد. به همراه مددکار سوار ماشين ميشوند که براي خريد راهي شوند... آنها که دور ميشوند محبوبه توي گوشم ميگويد: «خانم، دخترم ترک کرده، يه وقت نگي چيزي به شوهرش...».
از رنجي که ميبريم
دکتر مهديار جوادي، استاد دانشگاه و مددکار اجتماعي که مدتها درباره زنان زنداني تحقيق کرده، درباره اين زنان و آنهايي که خانوادهشان در زندان هستند به «شرق» ميگويد: «عمده زناني که دوران محکوميت خود را در زندانها ميگذرانند، از طبقات فرودست جامعه هستند؛ آنهايي که يا به واسطه همسرانشان و به اجبار مجبور به خلاف شدهاند يا آن دسته از زناني که به دليل سرپرست خانوار بودن، نداشتن سواد کافي و البته نبود پشتوانه مجبور به ارتکاب بزه ميشوند. از طرف ديگر نکتهاي که بسيار حائز اهميت به نظر ميرسد، اين است که اين زنان حتي پس از بازگشت از زندان به دليل آنکه حرفهآموزي نشدهاند و در واقع آن هدف اصلي زندان يعني تأديب روي آنها صورت نگرفته، دوباره به زندان بازميگردند. شما اگر به آمارها نگاه کنيد متوجه ميشويد بسياري از زنان زنداني مشتريان هميشگي زندانها هستند». وي افزود: «آن دسته از زناني که سرپرستشان در زندان است نيز وضع بهتري ندارند. آنها براي آنکه بتوانند گليم خود را از آب بيرون بکشند مجبور به انجام کارهاي پست و گاهي هم خلاف خواهند شد. زنان با فرزندانشان منتظر بازگشت مردي ميشوند که صلاحيت کافي براي اداره زندگي ندارد. از طرفي نهادهاي حمايتي هم توان کافي براي آنکه به آنها زندگي بهتري ببخشند ندارند. عملا کمکهزينه ماهانه صد هزار توماني دردي از يک زن با دو فرزند و اجاره خانه دوا نميکند». وي در پايان خاطرنشان کرد: «اين زنان به دليل آنکه مُهر خانواده زندانيبودن يا سابقهداربودن خودشان را تا ابد حمل ميکنند، هيچوقت نميتوانند وجهه اجتماعي مثبتي براي خود پيدا کنند، اين زنان هميشه محکوم هستند بار گذشته را به دوش بکشند و هيچکس بعد از تمامشدن دوران محکوميتشان باور نميکند آنها ميخواهند دوباره زندگي کنند».
تصوير آخر
از در انجمن حمايت از زندانيان که بيرون ميزنيم، زن جلويمان را ميگيرد و ميگويد: «خانم شوهر من آدم کشته. پسرم ششماهشه و باباشرو نديده. من دردم که گرفت شوهرم رجاييشهر بود. به من گفتن شما خبرنگاريد، ميشه بگيد مردم پول ديه شوهرم رو بدن... آخه اگر اعدامش کنن من چطوري اين بچه رو بزرگ کنم. بزرگ شد بهش چي بگم خانم، بگم بابات قاتل بود؟ الان بهم گفتن اگر ٣٠٠ ميليون جور بشه، شوهرم رو نميکشن. خانم شما ميتوني به من ٣٠٠ ميليون قرض بدي؟».