کفش خريدن ملانصرالدين
تاریخ انتشار: 95/06/07 13:25
بيتوته/ ملانصرالدين براي خريد پاپوش نو راهي شهر شد. در راسته ي کفش فروشان انواع مختلفي از کفش ها وجود داشت که او مي توانست هر کدام را که مي خواهد انتخاب کند. فروشنده حتي چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادي بيشتري براي تهيه کفش دلخواهش داشته باشد. ملا يکي يکي کفش ها را امتحان کرد، اما هيچ کدام را باب ميلش نيافت. هر کدام را که مي پوشيد ايرادي بر آن وارد مي کرد. بيش از ده جفت کفش دور و بر ملا چيده شده بود و فروشنده با صبر و حوصله ي هر چه تمام به کار خود ادامه مي داد. ملا ديگر داشت از خريدن کفش نااميد مي شد که ناگهان متوجه ي يک جفت کفش زيبا شد!
آنها را پوشيد. ديد کفش ها درست اندازه ي پايش هستند. چند قدمي در مغازه راه رفت و احساس رضايت کرد. بالاخره تصميم خود را گرفت. مي دانست که بايد اين کفشها را بخرد
از فروشنده پرسيد: قيمت اين يک جفت کفش چقدر است؟
فروشنده جواب داد: اين کفش ها، قيمتي ندارند!
ملا گفت: چه طور چنين چيزي ممکن است، مرا مسخره مي کني؟
فروشنده گفت: ابدا، اين کفش ها واقعا قيمتي ندارند، چون کفش هاي خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتي!
اين داستان زندگي اکثر ما انسان هاست، هميشه نگاه مان به دنياي بيرون است. ايده آل ها و زيبايي ها را در دنياي بيرون جست و جو مي کنيم. خوشبختي و آرامش را از ديگران مي خواهيم. فکر مي کنيم مرغ همسايه غاز است. خود کم بيني و اغلب خود نابيني باعث مي شود که خويشتن را به حساب نياورده و هيچ شأني براي خودش قائل نباشيم. ما چنان زندگي ميکنيم که گويي همواره در انتظار چيز بهتري در آينده هستيم. در حالي که اغلب آرزو مي کنيم اي کاش گذشته برگردد و بر آن که رفته حسرت مي خوريم. پس تا امروز، ديروز نشده قدر بدانيم و براي آينده جاي حسرت باقي نگذاريم.