دل سودا زده ام ناله و فرياد کند
هر زمان ياد غم سيد سجاد کند
بى گمان اشک به رخساره بريزد از چشم
هر که يادى ز گرفتارى آن راد کند
بود در تاب تب و بسته به زنجير ستم
آن که خلقى ز کرم از الم آزاد کند
به جز از شمر ستمگر نشنيدم دگرى
با تن خسته کسى اين همه بيداد کند
تن تب دار و اسيرى و غم کوفه و شام
واى اگر شِکوه اين قوم بر اجداد کند
خون ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر
چون که از واقعه کرب و بلا ياد کند
غير زينب که بد آن قافله را قافله دار
کس نبودى که بر آن غمزده امداد کند
نقش امام سجاد در زنده نگهداشتن قيام عاشورا
دل سودا زده ام ناله و فرياد کند
هر زمان ياد غم سيد سجاد کند
بى گمان اشک به رخساره بريزد از چشم
هر که يادى ز گرفتارى آن راد کند
بود در تاب تب و بسته به زنجير ستم
آن که خلقى ز کرم از الم آزاد کند
به جز از شمر ستمگر نشنيدم دگرى
با تن خسته کسى اين همه بيداد کند
تن تب دار و اسيرى و غم کوفه و شام
واى اگر شِکوه اين قوم بر اجداد کند
خون ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر
چون که از واقعه کرب و بلا ياد کند
غير زينب که بد آن قافله را قافله دار
کس نبودى که بر آن غمزده امداد کند
نقش امام سجاد در زنده نگهداشتن قيام عاشورا
امام چهارم با گريه بر شهيدان نينوا و زنده نگه داشتن ياد و خاطره جانبازي آنان اهداف شهيدان کربلا را دنبال ميکرد. ظلمت حادثه کربلا و قيام جاودانه عاشورا به قدري دلخراش بود که شاهدان آن مصيبت عظيم تا زنده بودند آن را فراموش نکردند.
هر وقت امام ميخواست آب بياشامد، تا چشمش به آب ميافتاد، اشک از چشمانش سرازير ميشد. هنگامي که سبب گريه آن حضرت را ميپرسيدند ميفرمود: «چگونه گريه نکنم، در حالي که يزيديان آب را براي وحوش و درندگان بيابان آزاد گذاشتند، ولي به روي پدرم بستند و او را تشنه به شهادت رساندند».
بزرگ مبلغ قيام عاشورا، حضرت امام سجاد ـ عليه السلام ـ با سخنراني و خطبههاي آتشين خود توانست نهضت حق طلبانه سالار شهيدان را از هجوم تحريف نجات بخشد. اينک بعد از گذشت پانزده قرن همچنان اين قيام، پرشکوه و جاودانه است.
پس از عاشورا حضرت سجاد را همراه ديگر اسرا به سوي کوفه حرکت دادند. آمار دقيقي از اسيران در دست نيست. برخي مورخان تعداد زنان را ۶۴ نفر تا ۸۴ نفر و تعداد مردان و کودکان پسر را ۱۲ تا ۱۴ نفر نوشتهاند که با چهل شتر ـ که هر شتر هودجي بيسر پوش بر آنها بسته بودند ـ حمل ميشدند. همه آنها در زنجير بوده يا با ريسمان بسته بودند. تنها مرد کاروان اسيران، حضرت سجادـ عليه السلام ـ بود. دشمن نسبت به ايشان سخت گيرتر عمل ميکرد. آن چنان که مورخان نوشتهاند: امام زين العابدين ـ عليه السلام ـ را بر شتري برهنه سوار کرده بودند و دستهاي مبارک آن حضرت را بر گردن وي بسته، بر تن او زنجير نهاده و هر دو پاي او را به شکم شتر بسته بودند.
بعضي از مورخان، ورود قافله اسرا به شهر کوفه را دوازدهم محرم سال ۶۱ ه. ق ذکر کردهاند و بعضي ديگر شانزدهم و هفدهم محرم نوشتهاند.
دعايي براي همه گرفتاري هاطاووس يماني ميگويد: شبي وارد حجر اسماعيل شدم. امام سجاد عليه السلام نيز وارد شد و به نماز ايستاد، بسيار نماز خواند و سپس به سجده رفت. با خود گفتم: مردي است صالح از خانداني نيک، به دعايش گوش دهم (ببينم چه ميگويد و چگونه دعا ميکند، دقّت کردم) شنيدم که در سجدهاش به خدا عرض ميکرد:
عُبَيدُکَ بِفِناءِکَ، مِسکينُکَ بِفِناءکَ، فَقيرُکَ بِفناءکَ، سائِلُکَ بِفناءکَ؛
خدايا! بنده کوچکت به در خانهات آمده! مستمندت به در خانهات آمده! تهيدستت به در خانهات آمده! درخواست کنندهات به در خانهات آمده!
«طاووس يماني ميگويد: هر گرفتاري برايم پيش آمد اين دعا را خواندم و آن گرفتاري بر طرف شد.»
خطبه اثرگذار حضرت سجاد عليه السلام بعد از واقعه کربلاميگويند روز جمعه اي بود و قرار بود خود يزيد نماز جمعه را بخواند بعدش هم خطبههاي نماز جمعه را. اول خطيبي رفت روي منبر و هر چه را قبلا به او گفته بودند گفت، از يزيد و معاويه تعريف و تمجيد کرد و هر چقدر صفت خوب بلد بود به آنها نسبت داد و رفت سراغ علي(ع) و خانوادهاش و امام حسين(ع) و شروع کرد به بدگويي از آنها و اينکه از دين خارج شدهاند و چنين و چنان کردهاند.
در همين موقع بود که امام سجاد(ع) از پاي منبر فرياد زد که «ايها الخطيب! اشتريت مرضاه المخلوق بسخط الخالق» تو براي رضاي يک مخلوق، سخط پروردگار را براي خودت خريدي.
بعد خطاب به يزيد گفت که آيا به من اجازه ميدهي از اين چوبها بالا بروم؟ و دو کلمه حرف بزنم؟ (امام نگفتند منبر و لابد منظورشان اين بوده که ما اين را منبر نميدانيم، اين منبر رسول خدا نيست، اين چند تکه چوب است.) اما يزيد اجازه نميدهد. ولي آنهايي که دور و برش بودند بهخاطر اينکه علي بن الحسين(ع) اهل حجاز است و مردم حجاز شيرين و لطيف صحبت ميکردند، براي اينکه به اصطلاح سخنرانياش را ببينند، گفتند: «اجازه بدهيد تا ما ببينيم اين حجازي چهطور صحبت ميکند.» ولي يزيد اجازه نميداد و ميترسيد از اينکه حرفهايش روي مردم و اطرافيان او تأثير بگذارد. بالاخره راضي شد، حالا امام سجاد(ع) ميرود بالاي همان چهار تا تکه چوب و آن چهار تا تکه چوب ميشود منبر امام، جاي رسوا شدن يزيدي که داشتند مدحش را ميگفتند. امام با آن حال مريض و با آن همه غل و زنجير به دست و پايش بالاي منبر ميرود و مي گويد:
"انا بن مکة و منى، انا بن الزمزم و الصفا; انا بن محمد المصطفى; انا بن على المرتضى; انا بن فاطمة الزهراء ...;
"من فرزند مکه و منايم; من فرزند زمزم و صفايم; من فرزند محمد مصطفايم; من فرزند على مرتضايم; من فرزند فاطمه زهرايم ..."
ولولهاي به راه ميافتد که يزيد دست و پايش را گم ميکند و نگران است که مردم بريزند و او را بکشند به همين خاطر دست به حيلهاي زد و به مؤذن گفت برود و اذان بگويد چون هيچ جور ديگري نميتواند از حرف زدن امام جلوگيري کند، مؤذن اذان گفت تا رسيد به قسمت شهادت به رسول خدا، اينجا بود که امام سجاد(ع) گفت: «مؤذن! سکوت کن.» رو کرد به يزيد و فرمود: «يزيد! اينکه اينجا اسمش برده ميشود و به رسالت او گواهي ميدهيد کيست، آي مردم، من را ميشناسيد که به اسارت آمدهام؟ پدرم را که شهيد کرديد ميشناسيد؟» در اين قسمت بود که تازه مردم فهميدند چه اتفاقي افتاده.
اين ماجرا و اين خطبه باعث به پا شدن انقلابي در دل مردم بود و از اينجا به بعد و البته بعد از خطبه حضرت زينب(س) مردم به حکومت فشار آوردند که اسرا را آزاد کنند و احترام شان بگذارند.
مسير خوشبختي در کلام امام سجاداى فرزند آدم! تا زمانى که واعظى از درون دارى و به حسابرسى (اعمالِ خود) اهتمام مىورزى و ترس (از خدا و کيفر الهى) جامه زيرين تو باشد و پرهيز بالاپوشت، پيوسته در خير و صلاح خواهى بود.
شهادت امام سجاد عليه السلام اسوه علم و حلم، امام زين العابدين عليه السلام، پس از يک عمر مجاهدت در راه خدا و پس از ابلاغ پيام عاشورا به جوامع بشرى، به دست هشام و يا وليدبن عبدالملک مسموم و در (25 محرم سال 95 ه ق) به شهادت رسيد و بدن مطهرش را در کنار تربت پاک امام حسن مجتبىعليه السلام در بقيع به خاک سپردند.آن حضرت در واقعه کربلا ۲۳ سال داشت، مرقد شريفش در مدينه در قبرستان بقيع کنار قبر امام حسن مجتبي (ع) است. دوران امامت ايشان که ۳۵ سال بود، مصادف با دشوارترين دوران ظلم و خفقان امويان (از يزيد تا وليد بن عبدالملک)
[ بازدید : 899 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]