-
-
ساعت داشت زنگ می زد، با زور چشاش رو باز کرد
تمام تنش درد می کرد با خودش فکر کرد؛ کاش می شد امروز نرفت سر کار ، ولی نمی شد.
به زور از جا بلند شد. فوری حاضر شد . به راه افتاد.
تو دلش داشت غر می زد.
خدایا دیگه صبرم تموم شده آخه اینم زندگیه من دارم بسه دیگه بسه نمی خوام .
اشک تو چشاش جمع شده بود.
خدایا آخه این انصافه از صبح تا شب ته اون زیرزمین کثیف برای چندرغاز حقوق تو اون دانشگاه( دانشگاه که چه عرض کنم اونجا حتی در حد یه مهد کودک هم نیست چه برسه به دانشگاه)وقتم رو بگذرونم.
ساعت داشت زنگ می زد، با زور چشاش رو باز کرد
تمام تنش درد می کرد با خودش فکر کرد؛ کاش می شد امروز نرفت سر کار ، ولی نمی شد.
به زور از جا بلند شد. فوری حاضر شد . به راه افتاد.
تو دلش داشت غر می زد.
خدایا دیگه صبرم تموم شده آخه اینم زندگیه من دارم بسه دیگه بسه نمی خوام .
اشک تو چشاش جمع شده بود.
خدایا آخه این انصافه از صبح تا شب ته اون زیرزمین کثیف برای چندرغاز حقوق تو اون دانشگاه( دانشگاه که چه عرض کنم اونجا حتی در حد یه مهد کودک هم نیست چه برسه به دانشگاه)وقتم رو بگذرونم.
پاهاش درد می کرد آخه سرمای استخون سوز زمستان از شیشه شکسته انتشارات مستقیم می زد به پاهاش.
داشت بازم غر می زد که اتوبوس رسید جلوی دانشگاه.
پیاده شد رفت سمت دانشگاه،
پله های انتشارات رو رفت پایین ، در رو باز کرد
ای وای خدا بازم شروع شد. یعنی می شه از اینجا خلاص بشم؟!
می شه یه کار بهتر گیر بیارم ؟!
می شه دیگه اینجا رو نبینم؟!
تو همین فکر بود که زنگ موبایل به صدا در آمد. الو سلام منم ، حالم خوب نیست . دارم می میرم . می تونی بیایی اینجا .بیا اینجا اگه می شه
با عجله گوشی رو قطع کرد . رفت سراغ دخترک بیچاره، اون ور خیابون ، یه لوازم تحریر فروشی
دخترک بیچاره رنگ به رو نداشت.
چی شده. ؟!
هیچی یکم نا خوشم. انگار سرما خوردم.
همش از کار زیاده. پاشو پاشو یه ماشین برات بگیرم بری خونه. زنگ بزن به اون ارباب بی انصاف ت بگو مریضم حالم خوش نیست میرم خونه.
زنگ زد آژانس،
الو می شه یه ماشین به این آدرس فوری بفرستید.
آژانس آمد. دخترک رو سوار کرد .
مواظب خودت باش. اصلا فردا رو هم نیا سر کار. اون ارباب بی وجدانت هم بی خود کرده برو راحت بگیر بخواب. استراحت کنی خوب می شی.
ماشین که راهی شد دوباره برگشت به محل کارش.
دلش برا دخترک بیچاره می سوخت آخه دخترک بیچاره هیچ کس رو نداشت .
پدر و مادرش چند سال بود فوت کرده بودن سرپرستی نداشت. تو یه خونه کوچیک پایین شهر با خواهرش زندگی می کردن ، بیچاره ها.
دلش می خواست کاری برای اون بکنه ولی کاری از دستش بر نمیامد.
با خودش فکر کرد چقدر ناشکرم. یاد غر زدن هاش افتاد.
خدایا منو ببخش شرمنده که همش ناشکری می کنم.
خدا یا شکر که من سایه پدر و مادر دارم. خدایا شکر.بازم شکر.
تلگرام گوشی رو باز کرد.
سلام فهیمه جان خوبی صبح بخیر.
سلام جانم خوبی.
ممنون گلم تو خوبی.
بد نیستم ممنون.
دیروز تولد دختر دکتر بود منم دعوت بودم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. با هیجان شروع کرد به تعریف ،
نمی دونی چه خونه و زندگی دارن پرده های خونه شون رو باید ببینی
پرده های هشتاد میلیونی ،
وای خونشون ، سیزده میلیارد دادن برای خرید این خونه.
وای خدا شبیه یه قصره قصر.
دخترک داشت به حرف های دوستش گوش می داد.
نمی دونی چی ها سرو کردن برای ناهار. من که تو عمرم یه همچین سفره رنگین ندیده بودم
صبر کن برات بفرستم ببین.
اره می بینیم.
چی بگم والا.
دارنده گی و برازنده گی.
فهیمه واقعا اینا هشتاد میلیون دادن برای خرید پردهای خونشون.؟!
بیچاره بابا کلی زور زد تا هشتاد میلیون یه جا جمع کنه برای رضا یه آپارتمان بخره. که بعد از ازدواج در به در مستاجر نشینی نباشه.
من که باورم نمی شه فهیمه یه عده به نون شبشون محتاجن حالا اینا چطور اینجوری ولخرجی می کنن.
خود من از صبح تا شب برای چندرغاز پول تو این زیرزمین کثیف دارم کار می کنم.
بازم احساس سرخورده گی آمد سراغش
ولی یه آن یاد رویا افتاد...
وای خدا بیچاره یعنی حالش الان چطوره. بیچاره مجبور کار کنه.
کار نکنه سرپرستی نداره. درآمدی ندارن.
با اون حال ندار آمده بود سر کار. دلش برا اون می سوخت.
با خودش فکر کرد اگر من این همه پول داشتم حتما یه کاری برای رویا می کردم
ولی بعد با خودش گفت :
نه خدا جون ، اصلا نه .
خدایا من پول اینجوری نمی خوام .
حتما اگر منم جای اونا باشم حتی شاید تو رو یادم بره چه برسه به رویا
و باز با خودش فکر کرد شهر پره از رویاها
باد شدیدی امد
و از شیشه شکسته داخل زیرزمین کثیف شد
دخترک جیغ کوتاهی کشید
وای خدا پاهام ،
پاهام درد گرفتن ...
[ بازدید : 1019 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
زمان انتشار: پنجشنبه 16 دی 1395 ساعت: 0:31 نویسنده: علی حبیبی
-
این سایت دقیقا حول محور ولایت می چرخدیعنی عاشق ولایت است و هیچ وقت خسته نشده و خسته نخواهد شدو بر این اساس سعی می کند حوادث ، جریانات ، واقعیات و ... گذشته ، حال و آینده انقلاب اسلامی را با رکن اصلی و اساسی اش یعنی ولایت را از طریق همین رسانه کوچک به نام وبلاگ در اختیار همه بویژه دوستداران قرار دهد خدایا عاشق ولایتیم به خاطر تو و می دانیم ولایت ناب یعنی رسیدن به تو . وشما عزیزان پیشنهاد و انتقاد سازنده را فراموش نکنیدهر چه در توان دارید کمکم کنید .
-
-
-
-
-
ابتدا مارا با عنوان اخبار زنده باد ولایت و آدرس http://zendebadvelayat.ir لینک کنید و سپس مشخصات خود را در کادر زیر برای ما ارسال کنید.
EddiePlova : (1403/1/31)
Its not my first time to go to see this website, i am visiting this web site dailly and get good i
EddiePlova : (1403/1/31)
Heya i'm for the first time here. I found this board and I find It truly useful & it helped me out
EddiePlova : (1403/1/27)
As the admin of this web page is working, no hesitation very shortly it will be renowned, due to i
EddiePlova : (1403/1/27)
Hello there! This is my first comment here so I just wanted to give a quick shout out and say I tr
EddiePlova : (1403/1/27)
Hi, Neat post. There is an issue together with your site in internet explorer, might check this? I
آخرین بروزرسانی : 1403/1/29