ماجراي مردهاي که زنده شد!
تاریخ انتشار: 95/05/28 12:36
ايران/ در نيمه دوم دهه 1330 که دو سه سالي از فعاليت خبرنگاريام در بخش حوادث روزنامه کيهان ميگذشت. مأموريت داشتم هر روز صبح سري به پزشکي قانوني بزنم و نگاهي به فهرست مردگان بيندازم تا ببينيم چه کساني خودکشي کردهاند يا در حوادث مختلفي کشته شدهاند
ادامه دارد...
ايران/ در نيمه دوم دهه 1330 که دو سه سالي از فعاليت خبرنگاريام در بخش حوادث روزنامه کيهان ميگذشت. مأموريت داشتم هر روز صبح سري به پزشکي قانوني بزنم و نگاهي به فهرست مردگان بيندازم تا ببينيم چه کساني خودکشي کردهاند يا در حوادث مختلفي کشته شدهاند.
در تهران مردي پيدا شده بود بهنام هراتي که ادعا ميکرد شربتي معجزهآسا از گياهان کوهي درست کرده و هر بيمار مبتلا به سرطان از اين شربت بخورد نجات پيدا ميکند و آثار سرطان در بدنش از بين ميرود.
هراتي عدهاي از بيماران سرطاني را تحت معالجه قرار داده بود و هر روز با مراجعه به خانههاي اين بيماران يک قاشق از معجونش را به هر يک از آنان ميخوراند و اين بيماران ميگفتند هرچند پزشکان از معالجهشان قطعاميدکردهاند اما با خوردن شربت هراتي پس از چند روز از بستر بيماري بلند شدهاند و از مرگ نجات پيدا کردهاند. انتشار خبرهايي درباره کشف شربت درمان سرطان توسط هراتي در کشور غوغايي برپا کرده بود. هر روز از شهرها و روستاهاي مختلف خانوادهها بيماران سرطاني را بهتهران ميآوردند و در مقابل اقامتگاه هراتي به انبوه جمعيت ميپيوستند تا پس از روزها انتظار، چند قطره از شربت معجزهآساي اونصيبشان شود. با اين حال شهرت هراتي بهعنوان نجات دهنده بيماران سرطاني روزبهروز بيشتر ميشد من هم بهعنوان خبرنگار حوادث از روزنامه کيهان انتخاب شده بودم که هر روز از هراتي و شربت معجزه بارش خبرهايي تهيه کنم تا براي خوانندگان مشتاق در صفحه حوادث کيهان منتشر شود و روز به روز با افزايش اشتياق مردم براي مطالعه اين گزارشها، شمارگان روزنامههم هر روز بالاتر ميرفت بههمين خاطر سردبير اصرار کرد با پيگيريهايم، از ماجراي هراتي غافل نمانم. در نتيجه بين کيهان واطلاعات رقابت تنگاتنگي در پيگيري ماجراي هراتي بهوجود آمده بود و فشار اين رقابت بر دوش من بهعنوان خبرنگار کيهان و انوشيروان کيهانيزاده خبرنگار حوادث روزنامه اطلاعات قرار داشت . هر دو سخت در تلاش بوديم براي تهيه خبرهاي مربوط به سرطانيهاي تحت درمان هراتي از هم عقب نيفتيم و به همين خاطر در تعقيب ماجراي هراتي از هم غافل نميشديم.
کيهانيزاده يک دوچرخه داشت که هر روز سوار بر آن پي تهيه خبرهاي مربوط به حوادث ميرفت گاهي هم سر راهش به مؤسسه کيهان ميآمد و من را به ترک خود مينشاند تا به دنبال خبر برويم اما سعي ميکرديم در تهيه خبرها دستمان را براي هم رو نکنيم و سعي داشتيم خبرهاي اختصاصي گير بياوريم و همين رقابت خود خبرساز ميشد.
احتمالاً در ميان خاطراتم يک بار شرح ازدواج رقيبم کيهانيزاده را به خاطر رقابت خبري با من خوانده باشيد. خلاصه کنم. يک روز فهيمدم کيهانيزاده که در آن زمان همسن من و جواني بيست ساله بود. پنهاني با سرپرستار 40 ساله بيمارستان لقمانالدوله در بخش بيماران سرطاني تحت درمان هراتي ازدواج کرده بود تا از طريق اين زن خبرهايي اختصاصي درباره معالجه اين بيماران به دست بياورد و به اصطلاح خبرنگاران به من «خبر بزند»! اما با اين مقدمه ميخواهم ماجراي عجيب ديگري را تعريف کنم.
همان گونه که در آغاز مطلب نوشتم هر روز صبح سري به پزشکي قانوني ميزدم تا خبرهايي درباره کساني که خودکشي کردهاند يا کشته شدهاند تهيه کنم در آن روزها بر سر ماجراي هراتي با انوشيروان کيهانيزاده رقابت سختي داشتم.
از چند روز پيش پيرمردي که مسئوليت کالبدشکافي اجساد را بر عهده داشت به علت بيماري نميتوانست در سردخانه مردگان حاضر شود و تابوتهاي کشويي اين محل پر از مرده بود. چون کالبدشکافي انجام نميشد به همين علت هر روز خانوادههاي بسياري مقابل پزشکي قانوني جمع ميشدند و سر و صداي اعتراضآميزي راه ميانداختند که چرا مردهيشان را تحويل نميدهند تا مراسم خاکسپاري را برگزار کنند. هيچ کس راضي نمي شد حتي با دو برابر دستمزد در سردخانه به کالبدشکافي بپردازد تا اينکه يکي از رانندگان نعشکش را با وعده پرداخت حقوق و مزاياي بالايي راضي کردند در سردخانه مردگان مشغول کار شود و کالبدشکافي کند. دومين روز کار اين راننده نعشکش در سردخانه پزشکي قانوني بود که به ديدنش رفتم تا با او به اصطلاح مصاحبهاي انجام بدهم. ديدم سخت در تلاش است تا براي مردهاي که کف سالن خوابانده بودند کشوي خالي پيدا کند. در حين گشتن يک باره پاي يکي از کشوها ايستاده بهتزده گوش خواباند، بعد با چهرهاي رنگ پريده از من پرسيد: صدايي ميشنوي؟ پرسيدم چه صدايي؟ با نگاه وحشتزدهاي به تابوت مقابلش اشاره کرد و گفت: گوش کن! راست ميگفت گوش که خواباندم صداي خفيفي به گوش ميرسيد انگار تقهاي به بدنه تابوت کشويي ميخورد.
کالبدشکاف تازه کار با اشاره به کشو گفت: نکنه مرده زنده شده باشه؟ بدنه کشو تکان خفيفي خورد و مرد خودش را هراسان پس کشيد. تکانها که بيشتر شد، عضلات پاهايم شروع به لرزيدن کرد و گلويم خشکيد. لبه کشو داشت باز ميشد که کالبدشکاف تازهکار فرياد کشيد و در حالي که زبانش بند آمده بود و چهرهاش به کبودي ميزد پا به فرار گذاشت و از سردخانه بيرون دويد . اما من چون افسونشدگان خوابزده قدرت حرکت نداشتم. يک باره بلبرينگهاي کشو قژقژي به صدا درآمد و مردي را در آن ديدم تقلا ميکرد به پهلو بغلتد. صورت تکيدهاش از لبه تابوت کشويي ظاهر شد که تلاش ميکرد خودش را بيرون بکشد. با صداي نحيفي گفت: يک شلوار برايم بياور. نترس جوون من زندهام.
اما من زبانم بند آمده بود و نميتوانستم حرفي بزنم. آن گاه چشمهايم سياهي رفت. چهار ديواري سالن دور سرم چرخ زد اما با ته مانده تواني که داشتم سعي کردم از هوش نروم و به ديوار تکيه دادم و با همهمه و سر و صدايي که از راهرو ميشنيدم به هوش آمدم. کارکنان پزشکي قانوني را ديدم که همراه کالبدشکاف تازهکار سراسيمه وارد سردخانه شدند و به سراغ مرده زنده شده رفتند تا او را از تابوت چرخان بيرون بياورند.
ضمن پرسوجو از پزشکان، برايم تعريف کردند که صبح اين مرد را که به علت بيماري سرطان فوت کرده بود به سردخانه آوردند و پس از معاينه جسد حتي جواز دفناش هم صادرشد اما عجيب اينکه قلب از کار افتادهاش در سردخانه به تپش افتاده و به زندگي برگشته بود. ضمن پرسوجو پي بردم اين مرد 50 ساله جزو بيماران سرطاني تحت معالجه هراتي بود که هر روز از شربت جنجالآفرين اين مرد استفاده ميکرد. آن روز با هيجانانگيزترين حادثه روبهرو شده بودم. گزارش کاملي دربارهاش براي صفحه حوادث روزنامه نوشتم که تيتر آن با حروف درشتي در صفحه اول کيهان با اين مضمون به چاپ رسيد:
«يکي از بيماران هراتي پس از مرگ در سالن مردگان زنده شد»
هر چند همه بيماران سرطاني تحت معالجه شربت قلابي هراتي مردند و روشن شد شربت ضدسرطان اين مرد کلاهبردار مخلوطي از آب شيره ترياک و قرص مسکن بود ولي من به کيهانيزاده فهماندم که ميتوانم خبر اختصاصي هيجانانگيزي بدون تن دادن به يک ازدواج پردردسر به دست بياورم. کيهانيزاده برايم دوست عزيزي است که 60 سال با هم رفاقت داريم.
محمد بلوري