حمد بنا و بهداد سليمي (قهرمانان، هفته)
تصوير دردناک شکست در المپيک که در اشک هاي سليمي و استيصال بنا و بهت سوريان ديده شد.
«ما از دشت لالايي هايش را خوانديم که خوابمان نبرد، از کوير آوازهايش را خوانديم يادمان تا نبرد، ما از جنوب آتش ها ساختيم تا سردمان نشود، از گل سرخ نامش را برديم تا پرنده هاي سپيد، به شهر روشن خورشيد دوباره برگردند»
اشتباه نکنم اين ترانه را اميد نعمتي نوشته و خودش هم در پالت اجرا کرده، حديث نفس خوبي است از حال و روز ايراني، خسته شديم از اين همه شکست! ما که مي دانيم؛ «چيزي از ارزش هايت کم نشد»، «سرتوبالا بگير مرد» و... جملاتي از اين دست، اسم رمز ناکامي است. مي نويسيم و به اشتراک مي گذاريم تا زانو زدن هايمان و اين آخري اش را فراموش کنيم؛ مخدر واژه ها براي هضم زهر «شکست».
ما که مي دانيم، آن ها هم خوب مي دانند که رقابت ورزشي فقط در ميدان نيست. بخش بزرگتري در بيرون از ميدان است (لابي و سهم خواهي)، آن ها مي دانند(مديران ايراني) يازده ماه قبل از المپيک پشت يک نام مخفي شدن چه معنايي مي دهد؟ ما مي دانيم و آن ها هم مي دانند؛ درد مشترک سوختن تا زماني که شکست را آذين بندي مي کنيم ادامه خواهد داشت...
کاش شکست را لباس هاي سانتي مانتال تنش نکنيم، شکست زمخت است، توجيه ندارد ديگر، آن وقت مي شود مثل خون سمي که در رگ هايمان جاري شده و عادت باختن را ديکته مي کند، شکست تلخ است در نهايت مزه! اما با همه ي اين ها شکست اصل اساسي در يک رقابت است مثل پيروزي.
ياسين رامين يا (متهم، هفته)
عاقبت ياسين رامين همسر مهناز افشار و پسر محمدعلي امين بازداشت شد.
گاهي پچ پچ هاي مردم کوچه و بازار از صد قلم تحليل هاي پرطمطراق کارا تر است. در ماجراي ازدواج مهناز افشار و ياسين رامين مردم از همان ابتدا واکنش هايي نشان دادند که خيلي راحت مي شد به طبع کنجکاو آن ها(مردم) ربط داد و سريعا حکم صادر کرد(از سمت روشنفکران) که مردم «حريم شخصي» نمي دانند و قضاوت مي کنند. غافل از اين که اتفاقا اين گونه موارد شخصي نيست که حريمش خيلي محترم باشد(حريم يک هنرپيشه قطعا محترم است تا آن جا که کنش اصلاح طلبانه نداشته باشد و به قول معروف مدعي نباشد)، جمعيت چيزهايي مي گفتند اما نمي دانستند چگونه بگويند. گلايه هاي آن ها از واقعيتي است که حقيقت ندارد.
«اليگارشي» کليد واژه اي است که به داستان ما مي آيد، حکومت عده ي قليلي بر جمعي کثير که موقعيت و ضد موقعيت را در درون خودش مي سازد و البته دائما در حال بازتوليد خودش در اشکال گوناگون است، (اليگارشي نه به معناي سياسي در اينجا بيشتر فرهنگي)، تاثيرات متقابل (ديالکتيک) يک موقعيت مالي مبهم و فساد برانگيز که شاخصه ي مهم اش نا صواب بودنش است و تلاقي اين موقعيت با يک موقعيت ظاهرا اپوزيسيون محور فرهنگي که مي خواهد کارکرد اصلاح طلبانه داشته باشد. در حقيقت افه ي انتقاد و روشنفکري از راهي معيشت مي کند که سراسر مبهم و مفسده برانگيز است.
مردم مي خواهند همين را بگويند که باور خيلي حرف ها و رفتارها دشوار است، چون ماهيتي متناقض و پارادوکسيکال دارد، مگر مي شود در دل موقعيت بود و از درون آن فريادي بر عليه آن سر داد؟ ناباوري از همين تناقضات شکل مي گيرد و از همين روست که نه هنرمند عملا نقش اجتماعي مي گيرد و نه سياست آبرويي حفظ مي کند، اين خير و شر آميخته با ذهن هاي دسته بندي شده مردم جور نمي آيد.
هرتا مولر يا (شاعر، هفته)
زادروز نويسنده ي روماني تبار آلماني که نوبل ادبيات را براي «سرزمين گوچه هاي سبز» دريافت کرد؛ خانم هرتا مولر، نويسنده اي با نثري شاعرانه که به خوبي رنج و مشقت دوران سياه استيلاي حکومت کمونيستي را تصوير کرده، فضاسازي و تصويرسازي هاي بي نظير مولر به گونه اي است که باور مي کنيد در حکومت کمونيستي روماني به سر مي بريد و تحت ظلم هستيد، به هر حال شايد در نگاه اول خوانش دنياي يک شهروند تحت سلطه ي اروپايي دور از دنياي شما به نظر بيايد اما خب با خواندن «هرتا مولر» خيلي چيز ها دستگيرتان مي شود.
نويسنده ي کتاب از حسرتي عجيب مي گويد:«کورت در گوشم گفت: نمي دانم چرا خواب تيغ صورت تراشي مي بينم»، جامعه را توصيف ميکند؛ «تنها کساني قصد فرار نداشتند ديکتاتور و پاسدارانش بودند» بيانيه مي دهد؛«احمق يا هوشمند بودن دليلي براي دانستن يا ندانستن چيزي نيست، بعضي ها خيلي مي دانند، ولي نمي شود آنها را باهوش دانست .بعضي ها هم زياد نمي دانند، نمي شود آنها را احمق تصور کرد» خفقان را تصويرمي کند؛ «ما عادت نداشتيم که اسرار را پاي تلفن فاش کنيم .زبان ما با ترس بسته شده بود»
دکتر حسين فاطمي يا (شرافت، هفته)
کودتاي بيست و هشت مرداد و واکاوي کاراکتري که در بازخواني آن واقعه حتي کمتر از شعبان بي مخ ديده شد؛ دکتر حسين فاطمي
خيلي از آن هايي که مقصد سفر شهري شان به خيابان «فاطمي» منتج مي شود احتمالا نمي دانند چه نامي را به زبان مي آورند، نامي که در گذر تاريخ انگار که استتارش کرده اند! گويي خود تاريخ هم لا به لاي صفحاتش تحمل اين همه رشادت و آگاهي را توامان نداشت.داستان حضور تاثير گذار يک ژورناليست اصيل و وطن پرست در هسته ي اصلي دولت مصدق از اوايل دهه بيست خورشيدي آغاز مي شود، جايي که فاطمي روزنامه بختيار در اصفهان را کنار مي گذارد و به تهران مي آيد با همکاري چند نفر ديگر نظير: مکي و ملکي و بقايي و البته مصدق «جبهه ملي» را راه مي اندازد، تا در ميانه ي پدر و پسر سلطنت طلب «جمهوري» را فرياد بزند.
فاطمي آن قدر تاثير گذار و استراتژيک بود که محمد رضا شاه يک سال پس از کودتاي 28 مرداد، مصرانه اعدام پسر سوم مصدق (عنواني که خود مصدق به حسين فاطمي اعطا کرده بود) را مي خواست، امروزي ها شايد بهتر متوجه شوند که چقدر دشوار است خاکسترت از ققنوس روزنامه نگاري بلند شود و جذب سياست که شدي، باز هم يک روزنامه نگار بماني، فاطمي دقيقا همين بود و اصلا اين که ملي شدن صنعت نفت را پيشنهاد کرد و قويا با هر شکل از استعمار و سلطنت جنگيد( او شيفته جمهوري بود) از سر نترس روزنامه نگاري اش بود، تاريخ را هر که مي نويسد مطمئنا خيلي منصف نيست که نام فاطمي را به مقدار ننوشته.
قاطمي را پسرک 15 ساله ي فدائيان اسلام هدف گرفت اما قسر در رفت، بار ديگر شعبان و دار و دسته اش چاقو زدند، باز هم زنده ماند و تيغ زبان و قلمش سلطنت را نشانه مي رفت تا اين که مخفيگاهش توسط همسايه اي کنجکاو فاش شد و در حالي که تقريبا جاني در بدن نداشت اعدام شد، کالبد او هم ترسناک بود چون يک دهه قلب تپنده روزنامه نگاري کشور بود و دمار از خفقان در آورده بود و البته راضي به عناويني چون: وزير امور خارجه دکتر مصدق و يا سخنگوي همان دولت نشد و نخواست فقط يک سياستمدار شريف باشد، او تماما يک انسان شريف