داستانک/ حضرت سليمان و مورچه
تاریخ انتشار: 95/05/31 16:50
يکي بود/ روزي حضرت سليمان از مورچه اي پرسيد: «در مدت يک سال چقدر غذا ميخوري؟»
مورچه گفت: «سه دانه.»
پس حضرت سليمان او را گرفته و در جعبه اي کرد و سه دانه به همراهش در جعبه گذاشت. بعد از گذشت يکسال جعبه را باز کرد و ديد که مورچه يک و نيم دانه را خورده!
پس با تعجب از مورچه پرسيد: «چرا فقط اين مقدار خوردهاي؟!»
مور گفت: «چون وقتي من آزاد بودم اطمينان داشتم خداوند روزي مرا ميدهد و مرا فراموش نميکند. ولي وقتي تو مرا در جعبه نهادي بيم از آن داشتم که مرا فراموش کني، پس درخوردنم احتياط کردم تا بتوانم يک سال ديگر نيز از آن تغذيه کنم.»
خداوند ميفرمايد: «هيچ موجود زندهاي بر روي زمين نيست مگر اينکه بر خداست روزي آن.»