داستان هاي واقعي/ خواب خوش قبل از شهادت
تاریخ انتشار: 95/06/02 15:13
مشرق/ شهيد "عليرضا محمودي پارسا" که ساعاتي پس از برخاستن از خواب، بهمن 1361 در فکه - عمليات والفجر مقدماتي به شهادت رسيد، نامه اي به همکلاسي هاي خود نوشت که در زير، متن آن را مي خوانيم...
بسم الله الرحمن الرحيم
خدمت برادران عزيز و همکلاسيهاي خوبم سلام عرض ميکنم و اميدوارم که حال همگيتان خوب باشد و تحت توجهات مولايمان امام زمان با تمام قوا در راه استقرار يافتن هر چه بيشتر حاکميت حزبالله بکوشيد.
برادران خوبم من امروز بسيار خوشبخت و خوشحال هستم که خود را در جايي ميبينم که شايد لياقتش را ندارم. جايي که مملو است از جوانان عاشق، عاشق الله، عاشقاني از پيرمرد و جوان و کوچک و بزرگ که در راه فداکاري براي اسلام، از همه چيز خود گذشتهاند و براي خدمت به اسلام در اينجا گرد آمدهاند و بهترين سرمايه زندگيشان يعني جانشان را در کف گرفتهاند و حاضرند بدون هيچ چشمداشتي آن را در راه خداي خود فدا نمايند.
برادران عزيزم! من هر چه که بگويم اينجا چه خبر است باز هم کم گفتهام چون واقعيت امر اين است که در تعريف جبهه و احوالات آن، هر زباني کوتاه و هر قلمي عاجز است و هر چه من بگويم باز هم نخواهم توانست قطرهاي کوچک از اين درياي بزرگ معرفت و عشق را براي شما توضيح بدهم و با کمال اطمينان مجبورم اعتراف کنم که برادران اگر ميخواهيد بفهميد در جبهه چه خبر است فقط بايد خودتان در جبهه حضور يابيد تا اين مسئله مهم را درک کنيد.
و اما از احوالات اينجا برايتان بگويم. اکنون ما در يک مسجد مستقر هستيم. در دهي به نام شاهينيه که حدود 8 هزار جمعيت دارد. مردماني فقير و زحمتکش که هر بينندهاي از ديدن آنها دلش به رحم ميآيد.
اين منطقه حدود چهار ماه است که تحت حاکميت دولت درآمده است ولي هم اکنون هم در داخل مردم نفوذ کردهاند و حتي شب قبل هم به طرف ما تيراندازي کردند ولي با ارادهي قوي و محکم رزمندگان اسلام مواجه شدند و با شکست به پناهگاهشان بازگشتند.
در آن ايام که اين ده در دست آنها بود، آنقدر تبليغات بر عليه امام عزيز و دولت و بخصوص پاسداران شده بود که زبان از گفتن آن عاجز است و حتي به گفته شاهدان محلي، جلوي پاي عروس و داماد به جاي گوسفند، سر پاسداران اسير را ميبريدند.
بله برادران عزيز، همين پريروز بود که ميني در راه تدارکاتي مقر منفجر شد که دو تن از بهترين برادران ما به نامهاي برادر شاهميري و برادر چهارراهي شهيد شدند و تکههاي جسد آنها به فاصله هشتصد متري پرت شد.
چه خوب است که بدانيد برادر شاهميري داراي سه فرزند کوچک ميباشد و در اينجاست که با خود فکر ميکنم که خدايا ما چه مسئوليت بزرگي در مقابل خون اين شهيدان داريم.
آري برادران عزيز! همه ما مسئوليم و اگر خوب فکر کنيم مسئوليتي به سنگيني يک کوه بر دوشمان حس ميکنيم.
آيا تاکنون فکر کردهايد که چگونه و با چه رويي ميخواهيم در مقابل اين يتيمان و خانوادههاي شهدا بايستيم و به چشمانشان نگاه کنيم؟ برادران! اگر هيچ کاري از دستتان برنميايد، لااقل از خدا بخواهيم و بگوييم خدايا زندگي ما که به اسلام و انقلاب خدمتي نميکند، لااقل از عمر ما بکاه و بر عمر امام عزيمان بيفزا و به ما مرگي با عزت عطا کن تا شايد مرگمان بتواند به اسلام و انقلاب خدمتي کند.
مگر نه اينکه درخت اسلام هميشه از خون عزيزاني چون فرزندان زهرا(س) آبياري شده و اگر در جامعهاي خون نباشد، آن جامعه رو به خشکي و انزوا خواهد رفت و به قول استاد مطهري، شهادت تزريق خون است بر پيکر اجتماع، همانطوري که خون به انسان حيات ميبخشد، شهادت نيز باعث حياتي جديد و جاودانه براي جامعه ما ميشود. خداوند انشاءالله به ما هم اين نعمت را عطا مينمايد.