ینجا راسته دستفروشهای یکی از خیابانهای شلوغپارسآباد در نقطه صفر مرزی است. همه در تکاپوی یک لقمه نان و پدر آتنا کوچولو روی وانتی، لباس کودکانه میفروشد و خندههای دخترک شاید مرهمی بر خستگیهایش باشد.و اما آن روز شوم! بذر غم و ماتم را نه تنها در راسته دستفروشها بلکه در همه خیابانها و کوچه پسکوچههای پارسآباد پاشید.آتنا رفت و دیگر بازنگشت. پدر نمیدانست در دقایقی که برای فروش لباس کودکانه نفس نفس میزند، آتنایش وحشیانه در فاصلهای 10 متری آخرین نفسهایش را میکشد و با مرگ به دست شیطانی آشنا دست و پنجه نرم میکند