اولین نبردی که در آن شرکت کردم، تصرف «تدمر» بود. پیش از آغاز عملیات در مناطق تفریحی مستقر شدیم ، بهخود میگفتم، چطور چنین احمقهایی، به جنگجویانی شکست ناپذیر تبدیل میشوند.
زنده باد ولایت : «در رقه بودم»، حکایت جوانی آلمانی تونسی تبار به نام «ابو زکریا» است که پس از ظهور «داعش» فریب وعده هایش را خورده، راهی سرزمین «شام» می شود. اما خیلی زود می فهمد، این وعده ها سرابی بیش نبوده است. لذا از رقه فرار کرده، به تونس بازمی گردد و در آنجا دست تقدیر او را در مسیر «هادی یحمد»، نویسنده تونسی قرار می دهد. طی دیدارهایش با یحمد آنچه در رقه و نبردهای داعش بر سرش رفته را نقل می کند تا این نویسنده تونسی آن را به صورت کتابی چاپ و منتشر کند.
در قسمت های گذشته تلاش «ابو زکریا» به همراه سه تونسی دیگر جهت فرار و جدایی از داعش را نقل کردیم و گفتیم که چگونه ابو زکریا با فروش سلاح های کلاشینکفش هزینه فرارش از سوریه را تامین کرد و برای اینکه شک عناصر داعش در ایست های بازرسی را تحریک نکند، با ایفای نقش داماد «خواستگاری» را دستاویز فرارش قرار داد.