زنده باد ولایت : «هر روز کتک می خوردیم، یک روزدر اردوگاه الرمادی که بودم، هنگام نماز مغرب وعشاء نگهبانی دم درآسایشگاه گذاشته بودیم ، مراقب باشد تا من اذان بگویم ونماز جماعت بخوانیم چون ما اجازه نداشتیم دسته جمعی نماز بخوانیم و مراسم داشته باشیم .من آهسته اذان می گفتم که یک باره چهار عراقی مثل شبح جلوی دربلند شدند و از آن جا که تعدادشان کم بود جرئت نمی کردند داخل شوند ما را کتک بزنند، همیشه با تعداد زیادی وارد میشدند تا ما کاری انجام ندهیم .
با صدای بلند و لهجه خودشان می گفتند خفه شوو تهدید می کردند که اگر ساکت نشوم دمارم را درمی آورند ، من هم که اوضاع را چنین دیدم اعتنایی نکردم. می دانستم داخل نمی شوند و بالاخره که کتک می خوردم .ادامه دادم اشهد ان لا اله الا ا... ، اشهد ان محمد رسول ا...، اشهد ان علی ولی ا...، عراقی ها ساکت و آرام از در بازداشتگاه دورشدند .