ـ مریم پیک آذر: دوشنبه است و بیست و دو بهمن ۱۳۹۷. این روز برای خبرنگاری مانند من تعطیل نیست و میبایست در کف خیابان حاضر میشدم و خبرهای حضور مردم در راهپیمایی را پوشش میدادم. صبح از خانه بیرون زدم. پیش خودم فکر میکردم که چه کسی حوصله حضور در راهپیمایی را دارد. مگر با قیمتهایی که ثانیه به ثانیه تغییر میکند و صف گوشت یخزده و دلار نایاب و حال خراب این روزهای اقتصاد به اضافه بیکاری مزمن جوانان، رمقی هم برای راهپیمایی و سردادن شعار مرگ بر فلان و بیسار باقی میماند؟
با تمام غرغرهایی که نثار خودم میکردم خودم را روبروی درهای بازشده قطار مترو دیدم. رفتم و یک گوشه نشستم تا به میدان فردوسی برسم. تمام محتویات ذهنیم را برای خودم نشخوار میکردم که چرا باید مردم یک روز تعطیل زمستانیشان را به سر دادن شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل بگذرانند و زیر باران به خیابان بیایند؛ مگر خوشی زده زیر دلشان؟!
در همین فکرها بودم که در یکی از ایستگاهها، مشاهده تعدادی از خانمهای چادری ابهامات جدیدی را به سؤالات ذهنی من اضافه کرد. پیش خودم گفت: خوب انقلاب را همینها کردند پس حضورشان عادی است. خلاصه در حین جمعبندی و تایید فرضیههایم برای عدم حضور مردم در راهپیمایی بودم که یک آن خانم گوینده مترو گفت: ایستگاه بعد فرودسی! خودم را جمع و جور کردم تا در ایستگاه میدان فرودسی پیاده شوم. قطار رسید و درها باز شد.
خیابانهای تهران در قرق مردم معترض به گرانیهای در فضای مجازی!
خودم را به هر زحمتی بود به طرف پلهها رساندم تا از ایستگاه خارج شوم. فکر میکردم الان پلهها خلوت است و من هم بر طبق عادت از آن بالا خواهم رفت. همین که پیچ را پیچیدم، تمام سلولهای مغزم کرخ شدند. کورخوانده بودم. زودترین زمانی که میتوانستم به در خروج مترو برسم ده دقیقه بود. جمعیت من را تا چند متر از پلهها دور کرده بود! «عجب عجب» کلمهای بود که بارها با خودم تکرار کردم. مگر میشود؟! مگر شما همان مردمی نیستید که تا دو روز پیش اینستاگرام و تلگرام را با پیامهای اعتراض به گرانی و بیکاری قرق کرده بودید؟
تمام انبار فکریام را تکاندم و در نهایت یاد اظهار نظر یکی از اساتیدم افتادم که میگفت «ایرانی جماعت جَوگیر است و شخصیتی دوگانه دارد!» از ذهنم میگذرد که احتمالا اینها هم تحت تاثیر سرودهای صدا و سیما آمده اند و جَوگیر شدهاند