عصر ايران نوشت: سيد جمال؛ فرزند ايران يا فخر افغانستان؟
تاریخ انتشار: 95/05/17 21:45
عصر ايران/ متن پيش رو در عصر ايران منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
« سيد جمال، به عنوان يکي از پيشگامان نهضت اسلامي، از مفاخر افغانستان است.»
اين جمله را حاج سيد حسن آقاي خميني در ديدار با شماري از علماي شيعه و سني افغانستان و در حرم امام خميني بيان کرده و به تيتر صفحه اول برخي از روزنامهها در روز شنبه 16 خرداد 1395 هم بدل شده است.
هر چند قابل تصور است که تجليل از سيد جمال الدين اسد آبادي در جايگاه «يکي از مفاخر افغانستان » احتمالا به قصد تقريب بيشتر دو ملت ايران و افغان صورت پذيرفته و محور سخنان يادگار گرامي امام در اين ديدار نيز همين موضوع بوده و اگر چه ميدانيم او بيش از همه به داييِ داييِ خود - امام موسي صدر- شبيه است که ايراني بود اما در لبنان چون يک لبناني گرامي داشته ميشد و خود را درگير تبار و نژاد و زبان نساخته بود اما باز هيچ يک از اين واقعيتها و خصوصا علاقه اين قلم به يادگار امام و لطف ايشان مانع آن نيست که بگوييم:
سيد جمال الدين اسد آبادي قطعا ايراني بود نه يکي از مفاخر افغانستان اگر چه در مقاطعي « افغاني» امضا ميکرد و ولو استخوان هاي باقي مانده از پيکر او را پس از 50 سال که در استانبول مدفون بود به کابل منتقل کرده باشند.
اين يادآوري هم ضرورت دارد که نويسنده اين سطور بر خلاف شماري از همميهنان نسبت به افغان ها احساس منفي ندارد کما اين که بارها درباره برادري، همزباني و هممسلکي با افغان ها نوشته اما اين نيز مانع اين نمي شود که سيد جمال الدين اسد آبادي را از مفاخر افغانستان بدانيم زيرا او تمام و کمال، ايراني بود و اين تنها يک حدس و گمان و نظريه نيست و اين گفتار بر آن است تا همين را نشان دهد.
شايد برخي بر پايه پيشينه تعلق افغانستان به ايران موضوع را چنان جدي ندانند و بگويند وقتي بر سر مولانا جلال الدين محمد رومي و خواجه عبد الله انصاري حساسيت نداريم که يکي زاده بلخ است و ديگري آرميده در افغانستان چرا بر سر سيد جمال حساس شويم؟
نکته اما در اين است که در روزگار مولانا و پير هرات و ابو نصر فارابي افغانستان به مثابه کشوري جدا از سرزمين ايران مطرح نبوده و از اين رو انتساب به افغانستان پيش از تشکيل کشور مستقل بر ايراني بودن آنان خدشه وارد نمي سازد اما سيد جمال مربوط به دوراني است که افغانستان به يک کشور تبديل شده و نمي تواند هم افغان باشد و هم ايراني.
1- اعتماد السلطنه وزير انطباعات عصر ناصري که تقريبا تمام 50 سال در کنار او بود و سه ماه قبل از ترور شاه درگذشت و مشاور و مترجم و کاتب ناصر الدين شاه قاجار به حساب مي آمد در روزنامه خاطرات و در « دوشنبه غره ربيع الآخر 1304 قمري» مي نويسد:
« صبح، خانه حاجي محمد حسن امين دارالضرب ملعون که پدر ايران و ايرانيان را درآورده مکنت و ملت و دولت را به باد داده ديدن سيد جمال الدين رفتم. اين شخص از بوشهر به گفته من آمده است و خيلي مرد باعلم و معتبري است. دو سه زبان مي داند. در نوشتن عربي اول شخص است. اگر چه افغاني امضا مي کرد اما حالا مي گويد اهل سعد آباد همدان است. ( در پانوشت: اسد آباد)- [ روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه – به کوشش ايرج افشار – امير کبير – صفحه 470]
2- ادوارد براون در « انقلاب ايران» مي نويسد: « اين فقره بر همه ايرانيان و همچنين مورخان بزرگي مانند ژنرال هوتن شيندلر ثابت شده که او در اسد آباد نزديک کابل زاده نشده و قطعا در اسد آباد همدان ايران تولد يافته است... چنين تصور مي رود که چون يک ايراني واقعي بوده با ادعاي افغان بودن مي خواسته در محيط سُني جماعت آنجا روزگار را با آسايش و امنيت بيشتري بگذراند و از طرف ديگر از حمايت بي اعتبار حکومت ايران نسبت به رعاياي خود برکنار باشد.»
3- مهدي بامداد در جلد اول مجموعه « شرح حال رجال ايران- قرون 12 و 13 و 14 هجري» مي نويسد:
«روزي سردار عبدالعزيز خان اولين سفير افغانستان در ايران که پس از استقلال آن مملکت و بيرون آمدن از تحت حمايت و سلطه انگلستان در سال 1919 ميلادي يا 1298 خورشيدي به ايران آمد از قول عمو و پدر زن خود – سردار اسکندر خان که ساليان متمادي در ايران بود و بيشتر ايام در اصفهان اقامت داشت و در همان جا درگذشت و مدفون شد – به نگارنده اين سطور چنين نقل مي کرد:
روزي سردار از سيد جمال الدين که به تهران آمده بود پرسيد من تمام خانواده هاي معروف افغانستان را به خوبي مي شناسم و شما از هيچ يک از آنها نيستيد. چرا خود را افغاني شهرت داده ايد؟ سيد جمال در پاسخ اسکندرخان گفت: چون من خيالاتي دارم و مي خواهم در اقدامات و عمليات چندي داخل شوم و دولت ايران در ممالک خارجه نماينده دارد و ممکن است مانع اقدامات و عمليات من شود و مرا جلب کنند خودم را افغاني معرفي کردم زيرا افغانستان در هيچ جا نماينده سياسي ندارد و مي توانم آزادانه به کارهاي خودم مشغول باشم و کسي متعرض و مزاحم من نخواهد شد.»
4- يکي از دلايلي که قائلان به افغان بودن سيد جمال مي آورند انتقال جنازه او به افغانستان است. اين در حالي است که جنازه در استانبول به خاک سپرده شد و 50 سال بعد استخوان هاي باقي مانده را از استانبول به کابل منتقل کردند.
به عنوان بارزترين مثال مي توان پرسيد: آيا علي شريعتي که در دمشق مدفون است سوري است؟
اگر سيد جمال الدين اسد آبادي افغان بود حکومت عثماني پيکر او را بلافاصله پس از مرگ تحويل افغان ها مي داد نه آن که در استانبول به خاک بسپارد.
در 9 مارس 1897 ميلادي مطابق با 5 شوال 1314 قمري در گورستان مشايخ استانبول دفن شد و 50 سال بعد که دولت ترکيه تشکيل شد و مقارن با سال 1323 خورشيدي بود استخوان هايي به کابل انتقال يافت. اگر عثماني ها سر کار بودند اجازه نمي دادند و دولت لاييک ترکيه بود که ترجيح مي داد چهره اي که نه با نام سرزمين که با ايده هاي اسلامي شناخته مي شود در خاک آنان مدفون نباشد. سکوت شاه جوان و دولت ايران نيز در قبال اين انتقال سه دليل داشت:
نخست اين که محمد رضا پهلوي جوان آن قدر صنم و گرفتاري به خاطر جنگ جهاني و تنش با اتحاد شوروي بر سر آذربايجان داشت که به اين فقره نينديشد.
دوم اين که شاهي که از عهده انتقال زنده و مرده پدرخودش به کشور برنمي آمد چگونه مي توانست به دنبال انتقال جسد سيد جمال باشد؟
سوم هم اين که درست يا نادرست سيد جمال به عنوان آمر ترور ناصر الدين شاه قاجار شهرت داشت و با همه نفرت پهلوي ها از قاجار دولت پادشاهي پهلوي علاقه اي به فرمان دهنده قتل يک پادشاه نداشت.
5- در تصاوير دو تذکره يا گذرنامه او - يکي از سر کنسول گري وين و زمان عزيمت به روسيه صادر شده و ديگري از مصر براي او صادر شده – نشاني از «افغاني» نمي بينيم که نشان مي دهد در سال هاي بعد و حول و حوش همان نقل خاطره اعتماد السلطنه ( صنيع الدوله) اين عنوان را براي خود برگزيده و مربوط به سال هاي آخر است و بر پايه ملاحظات عثماني.
6- ادوارد براون در همان کتاب انقلاب ايران به ملاقات سيد و ناصر الدين شاه در مونيخ و قبل از تيره شدن روابط آنان اشاره مي کند و مي نويسد: « سيد جمال الدين در پايتخت روسيه بود که ناصر الدين شاه از آنجا عبور و چند روزي توقف کرد. شاه طالب ملاقات او شد. ليکن او اعتنايي به ملاقات و مصاحبت او نشان نداد. بعد در مونيخ بين او شاه ملاقات دست داد و شاه به او تکليف کرد که او را صدر اعظم خويش خواهد ساخت.»
آيا امکان دارد شاه ايران – آن هم ناصر الدين شاه- که آخرين پادشاه به معني سنتي کلمه و حاکم بر جان و مال و ناموس و وداراي قدرت مطلقه بوده به « سيد جمال افغاني» پيشنهاد صدارت ممالک محروسه ايران را بدهد ؟!
7- سيد جمال الدين نه يک ايراني ناسيوناليست که معتقد به انترناسيوناليسم ( جهان وطني ) بود. جرج زيدان در کتاب مشاهير شرق مي نويسد: « آرزوي او وحدت مسلمين اقاليم جهان تحت لواي يک امپراتوري بزرگ و خلافت عاليه بوده » و بر اين پايه مي توان گفت به عمد خود را افغاني مي خواند تا فراتر از يک مليت شناخته شود. حال اگر او را « يکي از مفاخر افغانستان» بدانيم باز نقض غرض شده چون او را به يک کشور محدود کرده ايم.
ممکن است گفته شود به قول ادوارد براون مستشرق اعتمادي نيست و قصد تفرقه داشته و از کجا که مهدي بامداد هم آن خاطره را از خود نساخته باشد يا کتابي در هندوستان است که با حروف سربي به چاپ رسيده ( تتمه البيان في تاريخ الافغان) که در آن به استناد امضاي سيد از او با عنوان افغاني ياد شده اما اگر همه اين موارد را بپذيريم باز مهم ترين منبع که جاي کمترين ترديد ندارد همان روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه ( صنيع الدوله) است که در بند اول نقل شد.
پيوند دو ملت ايران و افغانستان با زبان و فرهنگ مشترک فراهم است و افغان ستيزي به خاطر تصور اشغال در دوره محمود افغان هم نادرست است چون در آن زمان کشوري به نام افغانستان وجود نداشت و محمود نماينده ايل و قبيله خود در ايران بود و نه کشوري ديگر.
از اين رو با ايراني دانستن سيد جمال الدين اسد آبادي اين پيوند آسيب نمي بيند.
اين که افغانها دوست دارند سيد جمال را به خود نسبت دهند از علاقه آنان و نياز به شخصيت هاي تاريخي فرهنگي بيشتر خبر ميدهد اما با استناد به موارد 7 گانه بالا سيد جمال را نميتوان يکي از «مفاخر افغانستان» شمرد و اين سرزمين مي تواند به مفاخري چون احمد شاه مسعود ببالد که هم روزگار ما هم هست.
علاقه يادگار امام به شيعيان غير ايراني و مسلمانان منطقه خصوصا افغانستان ، پاکستان ،عراق و ترکيه و آذربايجان به جاي خود ولي تاريخ با همه جزييات و دقايق آن هم به جاي خود.
کما اين که درباره رهبري فقيد انقلاب هم اهميت و حساسيت صيانت از همين دقايق تاريخي بود که تأسيس و فعاليت موسسه حفظ و نشر را ضروري ساخت و البته ميدانيم سيد حسن تا چه حد به تاريخ معاصر علاقهمند است و بر اين بحث درنگ خواهد کرد...