عمو عباس علمت کو عموي خوبم
عمو عباس تو نرو تا که پا نکوبم
عمو عباس بي تو قلب حرم مي گيره
اي خورشيد طلوع نکن!
فردا، عشق، هفتاد و سه بار بر خاک مي افتد و آن گاه چون ققنوسي تازه نفس، از شعله هاي خويش برمي خيزد؛
و در آغوش پروردگارخويش، سرفراز و مسرور، لبخند مي زند و خود را در خلد برين، از سر مي گيرد.
آه فردا، دست هاي برادرانگيِ دريا، به دست خدا مي پيوندد...
و گلوگاه دريده عشق، در حضيض قتلگاهِ عصمت، عزيزتر از تمام حرمت هاي هستي، مصداق «صَدَقوا ما عاهَدوا اللّهَ عَلَيه» را جلوه گر مي کند.
آه، دخترِ صبر فاطمي و بلاغت علوي! امشب، نماز شبت را هنوز بايست!
بر خاک نشستنِ سجده هايت را بگذار براي فردا؛
فردا که گيسوانِ سپيدِ يک شبه ات، شبيه انحناي قامت زهرا، ناگهان و سرزده از راه مي رسند.
آه، سجاد دل نگران و تب دار! تاب و توانِ کم رمقت را بگذار براي فردا؛
فردا که تو دليل استواري آسمان و زمين خواهي شد و امام زمانه و حجت معصوم پروردگار.
آه، حسين! با چشمان وداع، به کائنات خيره نشو؛ ستون هاي عرش را به لرزه نينداز!...
قيامتِ زودرس را به پا نکن!
کربلا لبريز عطر ياس شد. . . .نوبت جانبازي عباس شد!
علامه مجلسي قدس سره ماجراي شهادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) را چنين نقل مي کند:
وقتي که عباس(ع) تنهايي برادرش حسين(ع) را ديد، به محضرش رسيد و عرض کرد:يا اَخي هَل مِن رُخصَهً؟
حسين(ع) با شنيدن اين سخن، گريه سختي کرد و چنين فرمود:
يا اَخي اَنت صاحِبُ لِوائي، وَ اِذا مَضَيتَ تَفَرَّقُ عَسکَري!
عباس(ع) عرض کرد: سينه ام تنگ گشته و از زندگي خسته شده و به ستوه آمده ام، مي خواهم انتقام خون شهيدان را از اين منافقان بگيرم!
امام حسين(ع) فرمود: پس برو و براي اين کودکان تشنه، اندکي آب بياور!
عباس(ع) به طرف شريعه فرات روانه شد و در برابر جمعيت دشمن ايستاد، آنها را موعظه کرد و به آنه هشدار داد؛ ولي انذار و هشدار آن حضرت در دل سياه آن کوردلان اثر نکرد. عباس(ع) نزد برادرش بازگشت و موضوع را گزارش داد. دراين هنگام فرياد العطش کودکان را شنيد. حضرت سوار بر اسب شد، نيزه خود و مشکي را برداشت و به طرف فرات حرکت کرد. چهار هزار نفر نگهبان شريعه فرات، سر راه آن حضرت را بستند و آن حضرت را تيرباران کردند، حضرت عباس(ع) با شجاعتي بي بديل بر آنها حمله کرد؛ به طوري که هشتاد نفر از آنها راکشت. بقيه هم پراکنده شده و عباس(ع) خود را به شريعه فرات رسانيد. حضرت، مشک را پر از آب کرد و بر شانه راستش نهاد و به سوي خيمه ها روانه شد، به اميد آنکه آب را به لب تشنگان برساند. در راه بازگشت، شروع به رجزخواني در ميدان نبرد نمود که هر فرازي از آنها بيانگر عالي ترين درس هاي شجاعت، ايثار، همت بلند، وفاداري و اخلاص است.
نگهبانان شريعه به حضرت عباس(ع) حمله کردند. او نيز به آنها حمله کرد و همچنان رجزخواني نمود و به جنگ خود ادامه داد و دشمن را پراکنده نمود. در اين هنگاه، زيد بن وقار – که در پشت نخله خرما کمين کرده بود – با همياري حکيم بن طفيل، شمشير خود را بر دست راست عباس(ع) فرود آورد و دست راست آن حضرت را قطع نمود.حضرت عباس(ع) شمشير به دست چپ گرفت و در اين حال رجزهايي خواند و همچنان به جنگ ادامه داد. دراين ميان حکيم بن طفيل هم که درپشت نخله خرما کمين کرده بود، شمشيرش را بر دست چپ آن حضرت فرود آورد که دست چپش نيز قطع گرديد. عجب اينکه، حضرت عباس(ع) همانند عمويش جعفر طيار، پرچم را به سينه اش چسبانيد و با بازوان قطع شده آن را نگه داشت و دوباره به رجز خواني پرداخت. در آن هنگام ظالمي شقي عمود آهنين بر سرش زد که آن حضرت از پشت اسب بر زمين افتاد. (بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۰ و ۴۱ (با اندکي تصرف و تخليص) )
در عقل نمي گنجد اين نکته که در عالم لب تشنه کسي ماند با منصب سقايي
از سقاي دشت کربلا چه ميدانيد؟
• حضرت ابوالفضل، 14 سال و چهل وهفت روز با پدر بزرگوارش علي عليهالسلام زيست.
• 9 سال و چهار ماه و هفده روز امامت برادر بزرگوارش امام حسن مجتبي عليهالسلام را پذيرفت.
• بيست و چهار بهار از حيات پرفروع عباس ميگذشت که امام حسين عليهالسلام به امامت رسيد و از اين پس تا پايان عمر خويش (34 سالگي) ولايت پذيري عاشق بود. (سپهسالار عشق، صص 24 و 46 و 48 و 82)
• گفتهاند: سن حضرت عباس هنگام ازدواج، بيست سال بوده است و با لُبابه دخترِ عبدالله بن عباس (که پسرعموي پيامبر بود) ازدواج کرد و ثمره اين ازدواج، 2 فرزند به نام عبيدالله و فضلالله است.(ماه در فرات، صص 23 و 24)
• اينکه به او «ابوالفضل» مي گفتند، به خاطر يکي از اين دو علت است: 1. پسري به نام فضل داشت؛ 2. چون سراسر زندگي درخشان آن حضرت، پر از فضل و فضيلت بود؛ مگر نه اينکه ابوالفضل يعني پدر فضيلتها.(محمدمحمدي اشتهاردي، پرچمدار نينوا، صص 162 و 161)
• نام مبارک قمر بني هاشم عباس عليهالسلام، بنا بر حروف ابجد 133 است. منبع : آخرین خبر