تاکسی زردرنگ که مقابل دادگاه خانواده توقف کرد، زن کرایه را داد و با عجله درحالی که پوشه سفیدرنگی در دستش بود از خودرو پیاده شد.
آن قدر در افکار خودش غوطهور بود که متوجه نشد چطور مقابل در ورودی دادگاه خانواده رسید. کمی اطراف را پایید، انگار دنبال کسی میگشت. چند لحظهای در خیابان مکث کرد