در «بهشت» بچهها از مردها میترسند چون معمولاً مرد نمیبینند؛ از صبح که چشمشان را باز میکنند تا شب که چشم روی هم میگذارند، هیچ مردی را نمی بینند؛ سروکارشان فقط با مادرشان است و چند زن دیگر؛ اینجا هیچ مردی حق ورود ندارد.بچههای بهشت نه تنها مردها را بلکه تاریکی شب و روی ماه و مهتاب را هم ندیدهاند و اگر هم دیده باشند، به ندرت اتفاق افتاده است.
اینجا همه چیز از جنس مادر و فرزندی است؛ چه مادرانی که بچههایشان را در آغوش دارند و تر و خشکشان میکنند و شیر میدهند و چه زنانی که با شکمهای برآمده روی تختهایشان نشستهاند و روزها را در انتظار مادر شدن سپری میکند و برخی از آنها هم برای چندمین بار قرار است مادر شوند.
سالن بهشت از چند اتاق کنار هم با تختهای دو طبقه در چهار گوشهها تشکیل شده است و خروجی اتاقها به یک راهرو عریض موکت شده با تعدادی وسایل بازی برای بچهها ختم میشود. در انتهای راهرو نیز در آهنی بزرگی با دریچهای کوچک در وسط آن، سالن را به کریدور اصلی متصل میکند.