: طنز/ ماجراي روباه خلاق و کلاغ!
زنده باد ولایت /شهرآرا آنلاين/ کلاغ که قالب پنيري در نوک داشت، روي درخت نشسته بود. روباهي که از زير درخت داشت تردد ميکرد با ديدن کلاغ گفت: چه قوي ناز و خوشگلي، دو تا برکه آن طرفتر هم، تعدادي قو زندگي ميکنند، ولي هيچکدام نه تناسب اندام تو را دارند، نه زيبايي تو را.
کلاغ با تعجب به ديگر شاخههاي درخت نگاه کرد و وقتي ديد پرنده ديگري روي شاخههاي درخت نيست و منظور روباه از قو، خود کلاغ است، پنير را انداخت جلوي پاي روباه و گفت: تو براي چند گرم پنير، خودت را کشتي! اگر پاي شيشليک و جوجه کباب وسط بود چهکار ميکردي؟ اين پنير را بخور، نوش جانت! ولي در عوض يک آقايي در حقم کن و با من بيا به خواستگاري يک کلاغ. شايد اگر در مراسم خواستگاري همين جور از من تعريف کني، من بتوانم با کلاغ روياهايم ازدواج کنم.
روباه همانطور که پنير را ميلمباند، با دهان پر گفت: باشه، خوشحال ميشم که دو تا پرنده عاشق را به هم برسانم. وعده ما فردا همين ساعت و همين مکان.
وقتي کلاغ و روباه به خواستگاري رفتند و چشم روباه به خانواده کلاغ مدنظر افتاد، گفت: واي، چه قوهاي باکلاسي!
کلاغ پدر تا اين را شنيد به روباه گفت: شما قرصهات رو خوردي؟ حالت خوب است؟
روباه گفت: حالم خوب است،خيلي هم خوب است، اصلا هيچ وقت اينقدر خوب نبودهام. شما اگر بگذاري اين دو تا قو با هم ازدواج کنند، بهتر هم خواهم شد.
کلاغ پدر گفت: احتياجي به هندوانه زير بال دادن نيست. اتفاقا خودم هم با اين ازدواج موافقم. هيچ کس مثل داماد آينده من نميتواند پنير خوب و بدون پالم جلوي زن و بچهاش بگذارد.
قصه ما تموم شد، قوها هم، ببخشيد، کلاغها هم رفتند سر خانه زندگيشان.
مهدي محمدي