با ماشینهای سنگین رزمندگان را جا به جا میکرد و بیریا در تیررس دشمن سنگر میساخت، سنگرسازی که جانش را سپر تیر دشمن کرده و با میل ترکشی را در قفسه سینه میپذیرد و با همان ترکش به خوابی عمیق و ابدی فرو میرود.
اولین یادواره شهدای
آستان قدس رضوی این فرصت را حاصل کرد تا به گفتوگویی با زلیخا سبحانی همسر شهید براتعلی شاهرودی بنشینیم و از شهیدی بشنویم که در دنیا بدون شناسنامه 26 سال زندگی کرد و دنیا را با تمام زیباییهای فریبندهاش به دیگران بخشید و به استقبال مرگی با عزت و زندگی توأم با ابدیت رفت و آسمانی شد.
در ادامه این گفتوگو را میخوانید.
• در ابتدا بفرمایید شهید شاهرودی متولد چه سالی بودند؟همسرم در سال 1339 در روستای کنه بیست در نزدیکی شهر مشهد به دنیا آمد و دو ساله بود که پدرش را از دست داد و مادرش به تنهایی و به زحمت کشاورزی او را بزرگ کرد. به خاطر اینکه دوران شاه بود و دوست نداشت فرزندش را سربازی ببرند، برای او شناسنامه نگرفتند.
• همسرتان شناسنامه نداشت. برای ازدواج به مشکل برنخوردید؟من را فقط عقد بالاسر حضرت کردند. قباله ازدواج هم ندارم. حاصل این زندگی مشترک دو دختر است که فرزندانم زمان شهادت پدر دو سال و نیم و سه ماهه بودند. با اجازه دادگاه با اسم خودم برای فرزندانم شناسنامه گرفتم.
• کمی از ازدواجتان بگویید.ابتدا این را بگویم سطح فرهنگی خانواده من با همسرم بسیار متفاوت بود. من دختر شهر بودم و پدر و برادارانم از موقعیت شغلی و اجتماعی خوبی برخوردار بودند و همسرم از روستا بود و سواد نداشت. یک روز یکی از همسایگان عکسی از همسرم نشانم داد و من چیزی نگفتم، از سکوتم تعبیر به رضایت کردند و در سن 15 سالگی، سوم دیماه سال 61، ساعت 12 شب از من خواستگاری کردند و همان شب هم پای سفره عقد مختصری نشستم که آینه و شمعدان آن، آینه و چراغ توری قدیمی بود و از میهمانها به جای شربت با آبقند و شیرینی پذیرایی شد.
• شهید شاهرودی چند بار جبهه رفت؟پس از 15 روز از ازدواجمان به منطقه رفت و در عملیاتهای کربلای 2 و 5، منطقههای عملیاتی کرکوک، هویزه و لرستان به عنوان بسیجی حضور یافت و هر مرتبه از یک جایی اعزام میشد، دو بار از طرف جهاد و هلالاحمر، سه مرتبه هم از طرف آستان قدس رضوی اعزام شد و در عملیات کربلای پنج، دیماه سال 65 شهید شد.
• از خداحافظی آخرتان چیزی به خاطر دارید؟بار آخر دوست نداشتم به جبهه برود و مانع رفتنش شدم که با حالت قهر از خانه خارج شد. با پدر و مادر من، تمامی اقوام و خویشانم و فامیل خودش خداحافظی کرد، ولی با من خداحافظی نکرد. میدانستم از مسجدی در خیابان قرنی اعزام میشود، به آن مسجد رفتم، ندیدمش و یکی از دوستانش گفت «نمیخواسته خودش را به شما نشان دهد». رفتم شیرینی خریدم و به بدرقهاش رفتم، یک لحظه رویش را به سمت من برگردان، لبخندی زد و دستی تکان داد. همین تبسم خداحافظی آخر ما بود.
• فکر نمیکنید این خداحافظی نکردن نشانه این بود که دل کندن از شما برایش سخت بوده و نمیخواسته لحظه آخر وداع رودرو داشته باشد.بله خودم هم همین فکر را میکنم. چون یک شب قبل از شهادتش خواب دیدم به منزل آمد و دو گلدان شمعدانی دستش بود، پرسید اینها را کجا بگذارم و من هم اشاره کردم به سمت تلویزیون کمدی قدیمی. خواست از خانه خارج شود، گفت «جان تو و جان این شمعدانیها».
• از عکسالعملتان در زمان خبر شهادت شهید شاهرودی صحبت کنید.پسرخالهام برای شناسایی جنازهای به سردخانه معراج شهدا میرود و زمانی کشوها را بیرون میکشند، بر حسب اتفاق همسرم را در بین شهدا میبیند و وقتی میگوید این شهید، همسر دخترخالهام است، به او میگویند «این شهید چند روزی است که در این سردخانه است و هویتی نداشته تا بتوانند به خانوادهاش خبر دهند». تازه در
اداره فرش آستان قدس رضوی مشغول کار شده بودم که خبر دادند، همسرم مجروح شده و به دستش ترکش خورده است. به پدرم زنگ زده و ماجرای مجروح شدن براتعلی را گفتم و با پدرم چند جا رفتیم و شوهرم را نیافتیم به هلالاحمر مراجعه کردیم و آنجا نامی را بردند که میخواهند فردا او را تشیع کنند. پدرم فهیمد ولی نگذاشت من متوجه شوم و من را راهی خانه کرد تا پیش بچههایم بروم. در راه مقداری میوه خریدم و آمدم از دور حرم سوار اتوبوس شدم، راننده اتوبوس همسرم را میشناخت، از من پرسید «خبر داری؟»، بعد شروع به گریه کرد. آنجا بود متوجه شهادت همسرم شدم و زمانی از اتوبوس پیاده آمدم تا در منزل همانطور گریه میکردم و مستأصل بودم به مادرش چطور بگویم امیدی به برگشت پسرش نداشته باشد. این پسر و مادر بسیار به هم وابسته بودند. دلم نمیآمد بگویم فرزندش شهید شده است. وقتی خبر شهادت پسرش را فهمید، یکسال بیشتر عمر نکرد و از دوری تک فرزندش به رحمت خدا رفت.
• اشاره به همکاریتان با اداره فرش کردید. آیا خودتان در آستان قدس رضوی مشغول به کار بودید یا شهید؟همسرم قبل از ازدواج در مزرعه نمونه آستان قدس رضوی، راننده تراکتور بود و من هم پس از تولد دختر دومم در اداره فرش مشغول به کار شدم. ولی پس از شهادت همسرم، دیگر اداره فرش نرفتم.
• اگر بخواهید جوانی همسرتان را با جوانان امروز مقایسه کنید، تفاوت این دو نسل را در چه چیزهایی میبینید؟هر زمانهای خاصیت خودش را دارد. ولی یک ویژگی که جوانان دیروز داشتند و امروز در بین جوانان کمتر دیده میشود، تعهد به خانواده و احترام گذاشتن به والدین و همسر بود. همسر من با اینکه سواد نداشت، ولی بسیار فرد متعهد و روشنفکری بود. در قدیم زنان روستا را فقط به شستن و رفتن میشناختند، ولی شهید این طرز فکر را نداشت و من در معاشرتم با اجتماع آزاد بودم و همسرم به من اطمینان داشت.
• نظرتان در مورد برگزاری یادواره شهدای آستان قدس رضوی چیست؟با برگزاری این یادواره ابتدا بچههایمان خودشان را پیدا میکنند. همیشه یادواره برای کسانی برگزار شده و از آنان یاد کردهاند که سردار یا فرمانده بودهاند و از کوچکترهای جنگ یادی نشده است. این حرکت خوبی خواهد بود تا شهدای دیگر هم در جامعه شناخته شوند.
تهیه و تنظیم: آزیتا ذکاء
منبع : باشگاه خبرنگاران