: داستانک/ داستان زيبا و خواندني دشمن طاووس
تاریخ انتشار: 95/06/03 9:45
ايران مطلب/ طاووسي در دشت پرهاي خود را ميکند و دور ميريخت. دانشمندي از آنجا ميگذشت، از طاووس پرسيد : چرا پرهاي زيبايت را ميکني؟ چگونه دلت ميآيد که اين لباس زيبا را بکني و به ميان خاک و گل بيندازي؟ پرهاي تو از بس زيباست مردم براي نشاني در ميان قرآن ميگذارند. يا با آن باد بزن درست ميکنند. چرا ناشکري ميکني؟
طاووس مدتي گريه کرد و سپس به آن دانشمند گفت: تو فريب رنگ و بوي ظاهر را ميخوري. آيا نميبيني که به خاطر همين بال و پر زيبا، چه رنجي ميبرم؟ هر روز صد بلا و درد از هرطرف به من ميرسد. شکارچيان بي رحم براي من همه جا دام ميگذارند. تير اندازان براي بال و پر من به سوي من تير مياندازند. من نميتوانم با آنها جنگ کنم پس بهتر است که خود را زشت و بد شکل کنم تا دست از من بر دارند و در کوه و دشت آزاد باشم. اين زيبايي، وسيله غرور و تکبر است. خودپسندي و غرور بلاهاي بسيار ميآورد. پر زيبا دشمن من است. زيبايان نميتوانند خود را بپوشانند. زيبايي نور است و پنهان نميماند. من نميتوانم زيبايي خود را پنهان کنم، بهتر است آن را از خود دور کنم.
داستانهاي مثنوي معنوي
مولانا